درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید,سایت من یک وبلاگ تاریخی که مطالبش خوب و سودمنده وامید وارم اون چیزی رو که دنبالش هستید با گشتن تو سایت من بدست بیاریدو امیدوارم که از سایتم خوشتون بیاد. پيوندها
نويسندگان
همه چی
حکومت غزنویانمقدمهابتدای امر غزنویان« غزنویان منسوبند به غزنه یا غزنی یا غزنین ازشهرهای افغانستان حالیه در دامنۀ سلسلۀ کوههای سلیمان که مرکز اولی و پایتخت ایشان بوده و اهمیت و اعتبار آن خاندان از شهر مزبور شده. نخستین کس از این امرا که در حقیقت مؤسس سلسلۀ غزنوی محسوب می شود ابواسحاق البتکین است. و او که غلامی ترک بود به توسط امیر شهید احمدبن اسماعیل سامانی خریده شد و پس از احمد پسر او نصر را خدمت کرد و در عهد امارت عبدالملک اول به مقام حاجب سالاری رسید و هم اوست که در سال 345 بکربن مالک سپهسالار اردوی سامانی را در بخارا کشته و در 349 به مقام سپهسالاری سامانیان و حکومت خراسان ارتقاء یافته است.* البتکین از تاریخ 349 تا اواخر سال 350 درخراسان بود. در این تاریخ میانۀ او و منصوربن نوح به هم خورد و البتکین پس از شکستی که در نزدیکی بلخ به سپاهیان منصور داد با وجود املاک و علائقی که در خراسان و ماوراءالنهر داشت ظاهرا به علت اجتناب از جنگ با ولی نعمت خود راه افغانستان پیش گرفت و به عنوان جهاد عازم دارالکفر آن حدود شد.* البتکین در اوایل سال 351 به شهر غزنه رسید وامیر ابوعلی نامی را که امیر محلی آن نقطه بود، مغلوب کرد و در آنجا به عنوان امیر مقیم شد و غزنه را دارالامارۀ خود قرار داد.* تاریخ 351 را باید ابتدای تأسیس سلسلۀ غزنوی دانست اگرچه استقلال واقعی غزنویان از سال 387 که سال جلوس سلطان محمود است شروع می شود. از سال 351 تا تاریخ 352 که زمان مرگ البتکین است این امیر در حدود کابل و معابر کوهستانهای شرقی اقغانستان به جهاد مشغول بود و در این مدت بر شهر کابل مستولی شد و با یکی از راجه های سند به جنگ پرداخت لیکن قبل از آنکه جنگ به به سر برد، وفات یافت و پسرش اسحاق به جای او امیر غزنه گردید.* یک سال بعد از امارت اسحاق، ابوعلی امیر سابق غزنه که به دست البتکین رانده شده بود اسحاق را از مستقر قدیم خویش بیرون کرد و اسحاق به بخارا گریخت و از امیر منصوربن نوح یاری طلبید. منصور هم او را به امارت خود رساند به شرطی که اسحاق خود را دست نشاندۀ سامانیان بداند. اسحاق پذیرفت و خطبه و سکۀ غزنین را به نام منصور جاری ساخت.* بعداز فوت اسحاق در 355 امارت غزنه به دست غلامان البتکین افتاد واز ایشان دو تن یکی بعداز دیگری از طرف سپاهیان و مجاهدین لشکر او به امیری رسیدند تا آنکه در بیستم شعبان سال 366 جانشینی البتکین نصیب داماد او سبکتکین گردید.* سبکتکین هم مانند البتکین از غلامان ترک نژاد است که البتکین او را در عهد عبدالملک اول در نیشابور از تجار برده فروش خریده و سپس به دامادی خود سرافرازش نموده بود.[1] اگرچه اساس دولت غزنوی از البتکین است لیکن مؤسس حقیقی این سلسله سبکتکین را باید شمرد چه او هم در طرف مشرق و جنوب بر بلادی وسیع دست یافته و هم از سمت مغرب به مقام حکومت خراسان و استیلای براین کشور نایل آمده و ممالک غزنوی را وسعتی عظیم بخشیده است. اولین فتح سبکتکین تصرف دو شهر قُصدار[2] و بُست[3] است در سال 366. امیر بست که طُغان نام داشت از شر پایتوز امیر قصدار به سبکتکین توسل جست و وعده داد که اگر امیر غزنوی او را در استخلاص بست که به دست پایتوز افتاده بود یاری نماید در عوض وجهی نقد به سبکتکین بپردازد. سبکتکین بست را از پایتوز گرفت واو را مجبور به هزیمت کرد و چون طغان به وعده وفا ننمود و برسبکتکین عاصی شد، سبکتکین هم با او به جنگ پرداخت و بست را تسخیر کرد و بر قصدار نیز مسلط شد و حکم وامر خود را بر این دو ناحیه تحمیل کرد.* از غنایمی که در این سفر نصیب سبکتکین شد، پیوستن شاعر و منشی عالیقدر ابوالفتح علی بن محمد بستی است به خدمت او که ابتدا در دستگاه پایتوز می زیست و دبیر او بود. بعداز این فتوحات سبکتکین از معابر سلسلۀ سلیمان داخل جلگۀ سند شد و پادشاه طایفۀ راجپوت را که چیپال می خواندند، مغلوب ساخت و شهر پیشاور را ضمیمۀ ممالک خود نمود و با غنایم و اموال فراوان به غزنین برگشت.* 1- ابوالقاسم محمود بن سبکتکین(387-421)ابومنصور ناصرالدوله سبکتکین که در اواخر ایام خود بلخ را به پایتختی اختیار کرده و در آنجا می زیست در شعبان 387 موقعی که از این شهر به غزنه می رفت در راه فوت کرد و پسر بزرگترش سیف الدوله محمود دراین تاریخ در نیشابور به ادارۀ امور خراسان اشتغال داشت.
نزاع محمود و اسماعیلچون جنازۀ سبکتکین به غزنین رسید،* لشکریان بنا بر وصیت او پسر کوچکترش اسماعیل را به امیری برداشتند. محمود خراسان را ترک گفت و به هرات آمد و عمش بُغراجُق به او مساعدت کرد و برادر دیگرش نصر نیز از بست به یاری او برخاست و محمود در نزدیکی غزنه بر اسماعیل ظفر یافت و با دادن امان او را از قلعۀ غزنین فرود آورده با خود در امارت شریک نمود لیکن کمی بعد بر اثر سوءظنی او را به زندان انداخت و اسماعیل در زندان مُرد.* مدت امارت اسماعیل هفت ماه بود. قیام امیر منتصر سامانیچون ایلک خان بر بخارا مستقر گردید، فرزندان نوح بن نصر یعنی برادران عبدالملک و چند تن دیگر از خویشاوندان امیر سامانی را محبوس نمود و ایشان را از یکدیگر دور نمود و هریک را به شهری فرستاد. از این جماعت بود،ابو ابراهیم اسماعیل بن نوح که از اوزگند با لباس نسوان از حبس ایلک گریخت به خوارزم رفت و در آنجا جماعتی فراهم کرده با لقب منتصر بر کسان ایلک ظفر یافت و بخارا را گرفت لیکن چون قدرت ایستادگی در بخارا نداشت به نیشابور تاخت و آنجا را از کف نصربن سبکتکین برادر محمود بیرون آورد. یمین الدوله منتصر را شکست داد و منتصر به قابوس زیاری ملتجی شد سپس از آنجا به میان طوایف غُز و سلجوق که در حدود خوارزم ساکن بودند،* رفت و به یاری ایشان بار دیگر بر بخارا دست یافت اما چون از یاران ترک خود اطمینان نداشت، شبانه فرار اختیار نمود و برای استرداد ملک اجدادی چاره ای ندید جز آنکه به یمین الدوله محمود توسل جوید. محمود هم به یاری او برخاست و ایلک خان را مغلوب و منتصر را بر بخارا مستقر ساخت. پس از مراجعت محمود،* ایلک منتصر را از بخارا بیرون کرد و منتصر مدتها در خراسان و قهستان وطبرستان سرگردان بود تا آنکه پیش یکی از قبایل عرب مهاجر در نزدیکی بخارا آمد و اعراب او را به دستور دشمنانش در سال 395 کشتند و به این ترتیب آخرین مدعی بزرگ خاندان سامانی که مردی رشید و فاضل و شاعر بود از میان رفت و ایلک و محمود که هر دو از جانب او اندیشه ناک بودند از این رهگذر آسوده شدند و میدان برای ترکتازیهای آن دو امیر خالی ماند.* محاربات محمود با خلف بن احمد سیستانیخلف بن احمد که احوال او در ذیل سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> تاریخ صفاریان مذکور داشتیم، از موقعی که خراسان به دست سبکتکین و محمود افتاد به علت مجاورت قلمرو او با حوزۀ حکومتی این پدر و پسر با وجود دوستی ظاهری پیوسته با ایشان در خصومت باطنی و رقابت می زیست و هر وقت فرصت می یافت به حدود بلاد غزنویان تعرض می کرد و ناحیه ای که بیش از همه محل نزاع طرفین بود،* قهستان و هرات بود که حکومت آن را بغراجق برادر سبکتکین و عم یمین الدوله محمود داشت و در سال 387 چون خلف از خبر مرگ سبکتکین مطلع شد، شادی کرد و پسر خود طاهر را به تصرف پوشنگ فرستاد طاهر پوشنگ را از کف بغراجق بیرون آورد. محمود سپاهی به عم خود داد و او را به عزم دفع طاهربن خلف برگرداند. طاهر این بار در ضمن جنگ و گریز بغراجق را کشت و آتش کینۀ محمود را شعله ورتر ساخت.* در سال 390 موقعی که خلف با زنان و کودکان خود به سرکشی به حصار اسپهبد از قلاع مستحکم سیستان رفته بود، محمود با سپاهیانی بی شمار به پای آن حصار آمد و خلف را که کسی همراه نداشت در آنجا محصور نمود. خلف چاره ایی جز تسلیم ندید و با دادن یکصد هزار دینار به محمود از محاصره نجات یافت و محمود راه هند پیش گرفت.* بعداز این واقعه خلف بسختی و قساوتی فوق العاده از کسانی که به محمود کمک کرده بودند، انتقام کشید و کار کینه کشی و سخت کشی او به آنجا کشید که پسرش طاهر بر او شورید ولی خلف که بظاهر از امارت کناره کرده و به عبادت و گوشه گیری پرداخته بود به حیله و تدبیر و اظهار ملاطفات پدرانه پسر را بفریفت و چون طاهر تسلیم شد، خلف او را به دست خود کشت و پس از غسل و کفن در سال 392 به خاک سپرد.* مردم سیستان بالاخره ازمظالم خلف به جان آمدند و برای نجات از شر او محمود را به گرفتن سیستان طلبیدند. محمود هم که منتظر چنین فرصتی بود بار دیگر به سیستان آمد و خلف را در قلعۀ طاق از قلاع سیستان در محاصره گرفت.* خلف عاقبت بعداز چهارماه مقاومت تسلیم شد و محمود در تاریخ صفر سال 393 سیستان را بنام خود تصرف کرد و خلف را به جوزجانان فرستاد ولی چون اطلاع یافت که خلف از آنجا پنهانی با ایلک خان مکاتبه می کند او را از آنجا به زندان فرستاد و او به سال 399 در محبس دهک ( بین زرنج و بست) به قتل رسید. سلطان محمود و خانیان ترکستانمحمود در ذی القعده سال 389 رسما ازجانب قادر خلیفه به لقب یمین الدوله وامین المله ملقب و به جای سامانیان والی خراسان گردید و از همین ایام لقب سلطان نیز به اسم او ضمیمه و معمول شد و این کلمه که در عربی اصلا به معنی سلطه و قدرت و هیأت حاکمه است و غالبا در مورد خلفا به کار می رفته حتی پیش از محمود رایج بوده است و استعمال آن در مورد محمود بیشتر از طرف شعرا و منشیان و زیردستان او شده و هیچ گاه لقب رسمی او نبوده است.* خانیان که از همین حدود تاریخ 389 بر ماوراء النهر استیلا یافته و در آن نواحی بر جای سامانیان نشسته بودند چون مسلمان بودند، قبول فرمان خلیفۀ عباسی را فرض می دانستند و مثل غزنویان خویشتن را دست نشاندۀ قادر خلیفه می شمردند و در بلاد خود خطبه و سکه را بنام او می آراستند. دو غائله منتصر سامانی محمود و ایلک نصرخان با یکدیگر درنزاع افتادند لیکن چون این فتنه خوابید، محمود دختر نصر را به زنی گرفت و بین دو امیر ترک مصالحه شد و جیحون حد بین تصرفات ایشان قرار گرفت.* محمود که متوجه فتح هند بود و نذرداشت که هر سال یک بار به بلاد هندوستان بتازد به شادی این صلح را پذیرفت و با خاطر فارغ سرگرم غزوات هند شد لیکن مصالح چندان مدتی داوم نکرد چه هنگامی که محمود به یکی ازهمین غزوات رفته بود و در مولتان سند اقامت داشت، یعنی درسال 396 نصرخان به قصد تسخیر خراسان از یک طرف سباشی تکین سردار خود را به تصرف طوس و نیشابور فرستاد و از طرفی دیگر جعفر تکین حکمران بخارا را روانۀ بلخ نمود.* محمود بسرعت خود را به خراسان رساند و جعفر و سباشی را مغلوب نمود و خراسان را از استیلای خانیان نجات داد. سال بعد ایلک نصر به یاری قَدِرخان پسر بغراخان سابق الذکر والی ختن با سپاهی دیگر از جیحون گذشت و به جنگ محمود که در این تاریخ با جمعی از ترکان غز و خلج و افاغنه و هنود و پانصد فیل جنگی درطخارستان مقیم بود شتافت.* جنگ در 22 ربیع الثانی سال 398 در نزدیکی پُل چرخیان بلخ آب دردشت کَتَر چهارفرسنگی بلخ اتفاق افتاد و سپاه خانیان به هزیمتی سخت دچار آمدند و قسمت مهمی ازایشان در حین فرار در آب غرق شدند. جنگ کتر یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ غزنویان است چه از این تاریخ تا عهد سلاجقه دیگر خطر خانیان از جانب خراسان موقوف گردید و چون نصر دچار چنین شکستی شد،* برادرش طُغان خان براو شورید و با محمود متحد گردید و خانیان به علت بروز اختلاف داخلی مابین ایشان دیگر نتوانستند با محمود دم از رقابت و برابری بزنند بلکه هرکدام بر ضد دیگری از محمود یاری می طلبیدند و حکم محمود در بلاد خاینان جاری و متبع بود. فتح خوارزم و جرجانیه در 407-408خوارزم یعنی سرزمین خیوۀ حالیه در عهد سامانیان تحت امر دو سلسله از امرا بود، یکی خاندان مأمونیان که بر قسمت چپ جیحون امارت داشتند و پایتختشان شهر گرگانج یا جُرجانیّه یا اُور گنج بود و شهر خیوۀ حالیه به جای آن بنا شده،* دیگر خوارزمشاهیان قدیم که بر ساحل راست یعین قسمت شرقی جیحون مستولی بودند و پایتختشان در شهر کاث یا شهرستان قرار داشت. ابوالعباس مأموبن محمد صاحب جرجانیه به سال 385 بر ابوعبدالله خوارزمشاه صاحب شهر کاث که ابوعلی سیمجوری در دستگیر کرده بود،* حمله برد و خوارزم شرقی را از دست او گرفت و او را در همین تاریخ در مقابل ابوعلی سیمجوری به قتل رساند. ابوالعباس صاحب جرجانیه را از این تاریخ خوارزمشاه خواندند در صورتی که خوارزمشاه سابقا لقب والیان کاث بود. بعداز وفات ابوالعباس در 387 پسرش ابوالحسن علی جای او را گرفت و او پس از برافتادن سامانیان تبعیت خانیان را پذیرفت اما چون محمود غلبه کرد، ابوالحسن با محمود از در دوستی درآمد و خواهر سلطان را در عقد ازدواج خود درآورد.* پس از ابوالحسن، برادرش ابوالعباس مأموبن مأمون والی جرجانیه و خوارزم گردید. او نیز خواهر دیگر محمود را به زنی گرفت و تا سال 407 که سال قتل اوست اجبارا مطیع سلطان بود ولی نسبت به خانیان نیز اظهار اخلاص و دوستی می کرد.* در هیمن سال که محمود از خلوص نیت ابوالعباس ظنین شده بود از او خواست که در خوارزم به نام او خطبه بخواند. خوارزمشاه خود به ظاهر مخالفتی نشان نداد لیکن اعیان و امرای خوارزم زیربار نرفته شوریدند و خوارزمشاه را کشتند و برادرزادۀ او ابوالحارث محمد بن علی را به امارت برداشتند. سلطان محمود به بهانۀ قتل خون ابوالعباس خوارزمشاه و نجات خواهرخویش با سپاهی گران عازم خوارزم شد و پس از جنگ در محل هزار اسب در نزدیکی جرجانیه سپاهیان خوارزمشاه را شکستی فاحش داد و در تاریخ 5 صفر 408 به جرجانیه وارد شد جمیع افراد خاندان مأمونی را دستگیر کرد و ایشان را پس ازسپردن خوارزم به سردار مشهور خود آلتونتاش به غزنین آورد و مأمونیان برافتادند و آلتونتاش خوارزمشاه شد.* افراد خاندان مأمونی اکثر مردمی فاضل و فضل دوست بودند و در عهد ایشان گرکانج مرکز اجتماع علما و فضلا بود. چنانکه ابوعلی سینا مدتی در آنجا در دستگاه ابوالحسن علی و ابوالعباس مأمون می زیست و ابوریحان بیرونی نیز از اجلۀ خواص و مستشاران ایشان بود.* غزوات محمود در هندوستان از 392 تا 416سلطان محمود در فاصلۀ سنوات 392 و 416 یعنی در ظرف 24 سال چندین سفر جنگی به عنوان جهاد وغزا به هندوستان کرده که از آن جمله، داوزده غزوه از همه مهمتر است و درهر یک از این سفرها ظاهرا به نیت جهاد با کفار هند و باطنا برای غارت بلاد و معابد و بتخانه های ایشان که به کثرت ثروت و آلات و ادوات واصنام سیمین و زرین مشهور بوده با راجه ها و حکام محلی هندوستان جنگها کرده و از تاراج شهرهای ایشان هر بار غنایمی بی شمار با خود آورده است.* هجوم به هند را سلطان محمود پنج سال بعداز جلوس خود شروع نموده و پنج سال قبل ازوفات دنبالۀ آن را رها ساخته است.* چه در پنج سال اول چنانکه دیدیم به قلع و قمع دشمنان داخلی و سران سپاهی سامانی وایلک خان و امیر خلف اشتغال داشته و در پنج سال آخر انقلابات عراق و خراسان واهمیت یافتن خطر ترکان سلجوقی نمی گذاشته است که او با فراغ بال متوجه هندوستان باشد. در بقیۀ ایام سلطنت یمین الدوله کمتر سالی بوده است که به غزای هند نرود و فتح وغنیمتی تازه به چنگ نیاورد.* شرح جمیع لشکرکشیهای محمود به هندوستان و بیان جزئیات کشمکشهای او با راجه ها و حکام قسمت غربی و مرکزی این کشور و تعداد اسامی بلادی که گشوده و راجه هائی را که مغلوب کرده از حوصلۀ این مرحله از بحث مختصر، خارج از فایده است.* به همین نظر فقط به وقایع مهم و رؤوس مسائل راجع به این غزوات قناعت می ورزیم: 1- شروع لشکرکشی محمود به هندغربی چنانکه اشاره نمودیم در سال 392 است. در این تاریخ سلطان پس از مطیع ساختن خلف بن احمد دنبال خیال پدر را در حمله به سرزمین قوم راچپوت و جنگ با چیپال گرفت و در نتیجه چیپال را مغلوب و اسیر نمود و پس از تسخیر قسمتی از بلاد مشرق پیشاور با غنیمت فراوان به غزنه برگشت.* 2- در سال 395 محمود به جلگۀ پنجاب حمله برد و در محل بَهاطیه پایتخت پنجاب مرکزی ( مابین شهر مولتان و نهر ستلج) بر راجۀ آنجا غلبه کرد و پس از ضمیمه ساختن این ناحیه برممالک خود با 120 زنجیر فیل به غزنه مراجعت نمود.* 3- در سال 396 محمود به بهانۀ دفع والی مسلمان مولتان ( از بلاد مشرق نهر سند در ولایت پنجاب) که به مذهب اسماعیلی گرویده بود، عازم آن صوب شد و چون اَنَندپال پسر چیپال سابق الذکر که در کشمیر حکومت داشت به درخواست محمود در عبور از بلاد او جواب نداد، سلطان ابتدا به تعقیب او پرداخت و کشمیر را مسخر نمود.* والی مولتان هم از ترس به جزیرۀ سراندیب گریخت و محمود بر مولیان و قسمت دیگر پنجاب مستولی گردید. بعداز این فتح محمود داخل جلگۀ گنگ شد و بر بلاد راجۀ دیگری که نندا نام داشت، تاخت اما این راجه از جلوی محمود گریخت و به حصار محکم کالِنجَر از قلاع جنوبی نهر جُمنا از شعب گنگ واقع در مغرب الله آباد حالیه پناه جست و محمود آنجا را تحت محاصره گرفت. عاقبت نندا پس از 34 روز محصور بودن طلب صلح نمود.* محمود ابتدا این تقاضا را نپذیرفت اما چون شنید که ایلک خان قصد خراسان کرده با نندا مصالحه نمود او را دست نشاندۀ خود ساخت.
4- از غزوات مشهور محمود در هند دو غزوۀ سال 404 و 405 است که در اولی این سلطان بر قلعۀ ناردین از قلاع پنجاب در مغرب نهر جیلُم از شعب سند و در دومی بر بتخانۀ تانیسَر(در شمال دهلی) دست یافت و بت بزرگ تانسیر را با خود به غزنین آورد.* 5- در سال 409 محمود شهر قنّوج[4] را گشود و راجۀ آنجا تسلیم شد و رعایای او قبول اسلام کردند اما چون محمود برگشت، راجه های دیگر از این حرکت راجۀ قنوج اظهار نفرت نمودند و یکی از اعاظم ایشان به جنگ او آمد و او را کشت. سلطان محمود بار دیگر به جلگۀ گنگ لشکر کشید و این بار بتخانۀ بسیار مشهور مُوتّرا را که در کنار گنگ و شمال شهر اگره است، فتح نمود و جمیع نفایس آن را که از آن جمله بتی زرین بود به غارت برد و با شکوه و جلال به غزنه مراجعت کرد.* 6- بزرگترین و آخرین غزوۀ محمود در هند لشکر کشی اوست به سال 416 به ولایت گجرات و شبه جزیرۀ کاتیاوار[5]. محمود شنیده بود که بزرگترین بتخانه های هندوستان درشهر سُومَنات در ساحل جنوبی شبه جزیرۀ کاتیاورا قرار دارد و عقیدۀ هندوان بر آن است که علت دست یافتن محمود بر سایر بتان هندی خشم و سخط بت سومنات بر آنها بوده.* محمود که می دانست، بتخانۀ سومنات گنجینۀ زر و سیم و جواهر و نفایس است برای تملک آن خزاین و اندوخته های گرانبها و برانداختن بت بزرگ برهمانیان در دهم شعبان 416 با سی هزار سوار و جماعتی مجاهد دواطلب از طریق مولتان و صحرای بزرگ تار خود را به شبه جزیرۀ کاتیاوار رساند و در راه بر شهر اَنهَلوارَه پایتخت ولایت گجرات قدیم استیلا یافت و در نیمۀ ذی القعده به پای حصار سومنات رسید.* حصار سومنات بر بالایی مشرف به دریا قرار داشت و هنود از دو طرف در دفاع آن سخت کوشیدند لیکن عاقبت حریف مجاهدین اسلام نشدند و محمود پس ازسه روز بتخانه را گشود و خود باگرزی که در دست داشت، بت اعظم را که از سنگ و به طول پنج ذراع بود درهم شکست و پاره هائی از آن را برای نمودن چنین فتحی به غزنه و مکه و بغداد فرستاد و در دهم صفر 417 به پایتخت خود برگشت.* بتخانۀ سومنات را که یکی از نمونه های بسیارعالی معماری هندی بوده اصلا بر پایه های سنگی و ستونهای چوبی برپا داشته بودند و بر فراز آن چهارده گنبد از طلا می درخشید و خزاین آن مملو از نفایس و جواهری بود که راجه ها و زوّار هند در سالیان دراز به آنجا فرستاده بودند.* قیمت این نفایس را که به دست لشکریان محمود به غارت رفته تا بیست میلیون دینار نوشته اند. فتح ری و اصفهان در 420چنانکه در احوال مجدالدوله دیلمی - در تاریخ تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> دیالمۀ آل بویه – گذشت، این امیر پس از فوت مادر خود سیده خاتون به علت استبداد لشکریان خویش از شر ایشان به سلطان محمود متوسل شد. محمود هم که منتظر فرصت برای دست یافتن بر بلاد جبل و برانداختن دیالمۀ این حدود بود، ابتدا علی حاجب را به ری فرستاد وبه او دستور داد که مجدالدوله را دستگیر نماید و علی نیز چنین کرد.* سپس خود در ربیع الاخر سال 420 به ری رسید و بر خزاین گرانبها و کتابخانۀ ذی قیمت مجدالدوله دست یافت و قریب یک میلیون دینار وجه نقد و نزدیک به پانصد هزار دینار جواهر او را به تصرف خود گرفت. سپس اکثر کتب مجدالدوله را به این عنوان که کتب حکمتی و نجوم و از نوشته های ضلال است، سوخت و به این ترتیب دولت دیالمۀ ری را منقرض نمود.* بعداز فتح ری و کشتن جمعی از اصحاب مجدالدوله به بهانۀ بددینی، سلطان محمود قزوین و ساوه و آیه را نیز مسخر کرد و پسر خود مسعود را به فتح زنجان و ابهر فرستاد و او را پس از گشودن این بلاد بر ممالک دیالمه که تازه تسخیر شده بود از جانب خود به نیابت گذاشت و به خراسان برگشت. حکومت اصفهان و همدان و شاپورخواست - به شرحی که در تاریخ دیالمه گفته ایم - دراین تاریخ با علاءالدوله ابوجعفرمحمدبن دشمنزیار کاکویه بود او چون دید که محمود به ری و قزوین وسایر متصرفات مجدالدوله دست یافته و به ممالک علاءالدوله نیز بی نظر نیست، پیشدستی نمود و در اصفهان به نام سلطان محمود غزنوی خطبه خواند. محمود هم متعرض او نشد و علاءالدوله همچنان در حکومت ولایات خود باقی ماند.* پس از مراجعت محمود به غزنین پسرش مسعود به اصفهان حمله برد و آنجا را از دست علاءالدوله بیرون آورد و از جانب خود کسی را به حکومت اصفهان گماشت و به ری برگشت اما مردم اصفهان برگماشتۀ مسعود طغیان کردند و او را کشتند.* مسعود بار دیگر از ری و اصفهان آمد و به کشتار مردم آن شهر دست زد و قریب پنج هزار نفر از ایشان را کشت و مجددا شهر را تحت امر خود درآورد و علاءالدوله فراری و متواری گردید.* در سال 421 مسعود به همدان لشکر کشید و عمال علاءالدوله کاکویه را از آنجا راند وعلاءالدوله به خوزستان گریخت تا از ابوکالیجار و جلال الدوله امرای دیلمی کمک بگیرد اما ایشان هم به علت گرفتاریهای داخلی و جنگ و نزاع با یکدیگر نتوانستند به او یاری دهند و علاءالدوله درخوزستان بود تا آنکه شنید سلطان محمود وفات یافته و مسعود به خراسان برگشته است،* فرصت را غنیمت شمرد و بر اصفهان دست یافت و ممالک سابق خود را به تصرف آورد. وفات سلطان محمود در 421محمود که در تاریخ 360 تولد یافته بود در آخر عمر به مرض سِل(دق) مبتلا گردید و بر اثر آن روز به روز رنجورتر و نحیفتر می شد.* در سفر ری مرضش شدت یافت و به این حال خراسان آمد و در بلخ مقیم گردید سپس در بهار سال 421 به غزنین آمد و پس از چند روز در 23 ربیع الاول 421 در این شهر جان سپرد. سلطان محمود که اولین پادشاه مستقل و بزرگتر فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بی باکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصا غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته، نام او را در اکناف واطراف عالم معروف کرده است.* اما باید دانست که بیشتر این شهرت بر اثر تملقات معاصرین متعصب اوست که غزوات او را در هند در راه نشر اسلام و برانداختن کفار از اعظم خدمات شمرده و ساحت او را که عنوان مجاهد فی سبیل الله داشته از هر عیب و نقصی بری جلوه داده اند در صورتی که اگر به دیدۀ انصاف بنگیریم، محمود معایب بزرگ داشته و فتوحات او به جای آنکه برای مردم ایران مفید واقع شود به ضررهای بزرگ منجر گردیده است. بر روی هم ایام سلطنت محمود از لحاظ قوم ایرانی از دوره های بسیار مظلم است و یمین الدوله در تاریخ ایران چندان نام نیکی ندارد به شرح ذیل: 1- مشهور چنان است که در دربار محمود چهارصد شاعر ماهر اجتماع داشته و سلطان را مدح می گفته اند و چنانکه می دانیم از این جماعت بوده اند: عنصری بلخی و فرخی سیستانی و عسجدی مروزی و زینبی علوی و فردوسی طوسی و منشوری سمرقندی و کسائی مروزی و غضایر رازی و شبهه ای نیست که از این میان بزرگترین و نامورترین ایشان همان "فردوسی طوسی" است. چنانکه از علمای دستگاه محمودی هیچ کس جلیل القدر و بزرگوارتر از "ابوریحان بیرونی" نبوده است اما چنانکه می دانیم،* محمود از کثرت لئامت با فردوسی رفتاری را که مشهور است پیش گرفت و حکم قتل ابوریحان را وقتی به علت حقیقتی علمی که گفته بود و به نظرسلطان کفر می آمد، صادر کرد و آن دانشمند فقط به و ساطت ابونصر مُشکان دبیر سلطان از کشته شدن نجات یافت. محمود که ترک نژاد بود و درست لطایف زبان فارسی را درک نمی کرد و به علت تعصب شدید در مذهب تسنن با هرچه که از آن بوی حکمت و آزادی فکری می آمد بسختی دشمنی داشت، هیچ گاه نمی توانست با میل دل و ذوق طبیعی طالب شعرو ادبیات و جویای علم وحکمت باشد.* تمام تظاهراتی که در این راه از محمود دیده شده از آن نظر بوده است که وجود شعرا و علمای معروف درگرد دربار در آن ایام از اسباب شکوه و جلال محسوب می شده و شعرا با سرودن مدایح امرا و سلاطین و فضلا با نوشتن کتب و رسائل به اسم ایشان بهترین وسیلۀ نشر مفاخر و بلند آواز ساختن نام ممدوحین و مخدومین خود بودند تا آنجا که هر درباری که عدۀ شعرا و فضلای آن بیشتر و نام و نشان ایشان معروفتر ودرخشان بر بود بر دربارهای دیگر فخر می فروخت و محمود که در عصر خود نمی توانست درباری را از هیچ جهت نامی تر از دربار غزنه ببیند،* هر جا از این شعرا و دانشمندان اثری می یافت آنان را به وعد و وعید به غزنین می کشاند. چنانکه غضایری را از دربار مجدالدوله از ری با دادن صلات فراوان پیش خود خواند و از خوارزمشاه فرستادن ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی وابونصرین عراق و ابوالخیرین خمار را که مایۀ رونق دربار جرجانیه بودند،* خواست و از ایشان ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی که از تعصب محمود بیم داشتند به پناه آل زیار و آل بویه شتافتند و بقیۀ که در جرجانیه مانده بودند پس از فتح آنجا اضطرار در دستگاه محمود داخل شدند. تعصب محمود و سخن ناشناسی او وی را بر آن داشته است که با فردوسی که به مذهبی غیر از مذهب سلطان معتقد بوده و پستی و زشتی معامله نماید و این گویندۀ بلندمقام را برنجاند و ذکری ناستوده از خود در تاریخ به جا گذارد و حق با فردوسی است که گوید: به دانش نبد شاه را دستگاه وگرنه مرا برنشاندی به گاه 2- سلطان محمود در مذهب حنفی تعصب مفرط داشت و چون در ایام او براثر تبلیغات دعات اسماعیلی درماوراءالنهر و خراسان عدۀ کثیری از مردم به آیین اسماعیلی یا مذاهب دیگر شیعه گرویده بودند، محمود هر کجا از ایشان نشان می یافت آنان را بسختی تمام می کشت مخصوصا به آن علت که دعات اسماعیلی اهل ایران را به پیروی از خلفای فاطمی مضر می خواندند و این خلفا هم مدعی بنی عباس، مخدومین محمود بودند.* این سلطان غالب کسانی را که بر دین حنفی نمی رفتند به تهمت قرمطی( یعنی اسماعیلی و طرفار فاطمیون) تعقیب می کرد و به قتل می رساند و در این راه پیش او قرامطه و معتزله و حکما همه یک حکم داشتند، چنانکه یاران مجدالدوله را به جرم معتزلی بودن از دم شمشیر گذراند و قسمت اعظم کتابخانۀ نفیس او را طمعۀ آتش کرد و فرستادۀ خلیفۀ فاطمی مصر را کشت.* این سلطان گاهی نیز برای "ضبط مال اعیان و توانگران"، ایشان را به "بددینی" متهم می ساخت و دارایی آنان را در ضبط خود می آوردند. 3- محمود مردی آزمند و پول دوست و ثروت طلب بود و با اینکه در لشکرکشی به هند ظاهرا نشر اسلام و نیت جهاد و غزا را بهانه می کرد،* غرض اصلیش غارت معابد پر ثروت هند و آوردن غنایم از آن دیار بود و اگرچه ازاین غنیمتها مقدار قلیلی را صرف ساختن ابنیه و باغ و آثار خیر در غزنه و بلخ و طوس می نمود لیکن اکثر را می انباشت و مردم را از آن خیری نمی رسید بلکه هروقت عزم غزوی می کرد، عمال او از رعایا بسختی و زجر تمام پول می گرفتند و چون تقریبا هر سال این عمل تکرار می شد در نتیجه صدمات کلی به مردم ایران رسید و چنان این مسأله عامه را از طرز حکومت غزنویان متنفر کرده بود که چون قدرت محمود از میان رفت و نوبت به مسعود رسید اهل خراسان برغبت تمام ترکمانان سلجوقی را به ضبط آن سامان دعوت نمودند و دولت غزنوی بر اثر همین کیفیت بسرعت از ایران و ماوراءالنهر برافتاد.* 4- اگرچه سلطان محمود وزاری بالنسبه کافی داشته لیکن هیچ یک از ایشان به علت قدرت و استبداد سلطان نتوانستند مؤسسس اساس متین با دوامی برای ادارۀ کشور شوند و در مقابل اقتدار لشکریان غارتگر محمود که مخلوطی بودند از مجاهدین داوطلب ملل مختلفه حال عامه و رعایا را نیز با حکومت دادن نظم و عدالتی نظیر آنچه در عهد وزاری اولی سامانیان یا در عهد خواجه نظام الملک وجود داشته قرین آسایش و راه نمایند.* وزیر اول سلطان محمود ابوالعباس فضل بن احمد اِسفراینی اشت که ابتدا دبیر فایق خاصه بود و پس از زوال دولت او به خدمت سبکتکین و پسرش محمود پیوست و تا سال 401 به مقام وزارت محمود برقرار بود. ابوالفضل اسفراینی، مردی کافی و مدبر بود و به دستور او زبان فارسی در دیوان محمود زبان رسمی شد و احکام و دفاتر و مراسلات را به امر او به فارسی نوشتند.* پس از عزل اسفراینی در 401 محمود وزارت خود را در عهدۀ ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی که فضل وادب را با کفایت و تدبیر جمع داشت گذاشت. ابوالقاسم میمندی که ممدوح اکثر شعرای زمان محمود و از منشیان مشهور زبان عربی بر خلاف اسفراینی، دیوان محمود را برای رساندن پایۀ فضل خود از زبان تازی به عربی برگرداند و به قول مشهور موجب محرومیت فردوسی از دریافت پاداش خود گردید در صورتی که اسفراینی آن شاعر را تشویق و نوازش فرموده بود.* میمندی را محمود با اینکه در کودکی با یکدیگر از یک پستان شیرخورده و در یک مکتب پرورش یافته بودند، در سال 415 از وزارت انداخت و در یکی از قلاع هندوستان به زندان فرستاد و میمندی تا محمود مُرد در حبس می زیست.* وزارت محمود در سنین آخری سلطنت او با ابوعلی حسن بن محمدبن میکال معروف به حسنک وزیر بوده است که او نیز از فضلای منشیان محسوب است.»[6] 5- « با آنکه فرمانروایی او سی ویک سال طول کشید اما بیشتر آن در غزوات هند گذشت. محمود هفده بار یا بیشتر به این غزوه ها دست زد و خزاین خود را از نفایس معابد و غنایم غارتی انباشت. او با تعدد غزواتش به هند، اسلام را در نظر هندوان بیشتر به صورت یک آیین جنگی و صلح ناپذیر عرضه کرد. با آنکه به سبب سلحشوری و دلیری مورد تکریم وتحسین سپاه و دربار خود بود،* در بین آنها به همان اندازه به نام جویی و زردوستی و حتی خست نیز موصوف بود. در آیین تسنن تعصب داشت مثل اکثر ترکان مذهب حنفی می ورزید از شیعه و معتزله که آل بویه و وزرای آنها منسوب به مذاهب آن فرقه ها بودند به شدت نفرت داشت.* اسمعیلیه را در خراسان و در هند با خشونت بسیار مورد تعقیب و آزار قرار داد. معهذا حمایت او از رؤساء حنفیه و کرامیه از اغراض سیاسی خالی به نظر نمی آمد. اینکه بعدها گفته شد که او فقیه بود و حتی در فقه هم دست به تألیف کتاب زد با آنچه از روایات معاصرانش برمی آید قابل تأیید نمی نماید.* تعصب در آیین تسنن نباید یک عامل عمده در بی اعتنایی او نسبت به فردوسی باشد[7]. اینکه شهرت فردوسی به تشیع هم درین زمینه عامل مؤثری بوده باشد خالی از مبالغه نیست. از شاعران دیگر دربار هم، که گه گاه به آنها پاداش و جایزه های هنگفت می داد، بیشتر به عنوان بلندگوی سیاسی استفاده می کرد.* مرگ محمود، دودستگی های درباریانش را که در سالهای اخیر فرمانراویی او استبداد شدیدش بر آن پرده کشیده بود آشکار کرد.* دولتی که او بدون هیچ پایگاه ملی و پشتیبانی قومی به وجود آورده بود برای دوام و بقای خود به ارادۀ محکم و انضباط دقیقی حاجت داشت که جانشینان بلافصل او فاقد آن بودند.»[8]
2- سلطان محمدبن محمود(از ربیع الاخر تا شوال 421)« سلطان محمود در مرض موت خود پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر مسعود را به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود. محمد پس از فوت پدراز بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدوله بر جای پدر نشست.* محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود به همین جهت جمعی از سران سپاهی واکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری به نیشابور آمد و در آنجا جمعی از خواص محمودی و امرای لشکری مثل ابوالنَّجم اَیازبن اُویماق غلام مشهور سلطان محمود و علی دایه به مسعود پیوستند و او را به سلطنت تبریک گفتند و در همین تاریخ بود که از جانب قادر خلیفۀ عباسی نیز فرمان رسمی به نام مسعود رسید و مسعود با قوت قلب تمام به جانب غزنین رهسپار شد.* محمد جاجب بزرگ علی بِّن ایل اَرسَلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود و به همین جهت او علی قریب یا علی خویشاوند می خواندند، باعم خود یوسف بن سبکتکین به سرداری لشکر اختیار نمود و درصدد جلوگیری از مسعود برآمد لیکن این دو سردار بزودی فهمیدند که مقاومت با مسعود و نبرد با او مثمر ثمری نیست،* به همین جهت محمد را در 13 شوال 421 در حالی که به شرب و نوش مشغول بود گرفتند و کور کردند و در قلعه ای محبوس ساختند. سپس مسعود را بر لشکریان خود امیر و سلطان خواندند اما مسعود همین که به هرات رسید، ابتدا علی خویشاوند را گرفت و کُشت سپس عم خود یوسف را در حبس انداخت و بر بسیاری از سران سپاهی که با برادر از در غدر و مکر پیش آمده بودند بسختی و تخفیف معامله نمود.* وزارت محمد را در مدت هفت ماه امارتش خواجه ابوسهل احمدبن حسن حَمدَوی داشت واین خواجه از بزرگان منشیان و فضلا و ادب پروران زمان خود بود ه و ذکر او باردیگر به میان خواهد آمد. 3- سلطان مسعودبن محمود( 421-432)شهاب الدوله مسعود پس از ورود به غزنین و گرفتن مقام پدر امر داد که خواجه ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی را که از تاریخ 415 به امر سلطان محمود در هند محبوس بود به پایتخت آوردند و وزارت خود را در عهدۀ او گذاشت و این خواجه تا سال 424 که تاریخ فوت اوست در این مقام برقرار بود.* از جمله کسانی که در جلوس مسعود به دست او گرفتار آمدند، خواجه ابو علی حسنک وزیر میکالی بود که این سلطان به علت سعیی که خواجۀ مزبور در رساندن محمد به سلطنت کرده بود او را به قرمطی بودن متهم ساخت و او را به دار آویخت.*
لشکرکشیهای سلطان مسعوداولین واقعۀ مهم دورۀ امارت مسعود لشکرکشی اوست به ولایت مکران در سا ل422. سلطان به یاری یکی از دو پسر والی متوفای آن سرزمین سپاهی به آنجا فرستاد و مکران را تا حدود سند تحت حمایت خود آورد.* سال بعد مسعود لشکری دیگر روانۀ کرمان نمود و با گماشتگان ابوکالیجار دیلمی امیر فارس به جنگ پرداخت لیکن سپاهیان او از وزیر ابوکالیجار شکست خوردند و منهزم به خراسان برگشتند. لشکرکشی سوم مسعود به جانب ری و همدان و بلاد جبل بود در سالهای 423 و 424 برای دفع مدعیانی که پس از مراجعت او ازاین بلاد به خراسان به سرکشی پرداخته بودند.* درهمان سال فوت محمود و مراجعت مسعود به نیشابور، علاءالدوله کاکویه از خوزستان به اصفهان آمد و بسهولت این شهر و همدان و ری را متصرف شد و به تعرض املاک فلک المعالی منوچهربن قابوس زیاری که تحت امر غزنویان می زیست،* شروع نمود و خوار و رامین و دوماند را از عمال او گرفت. فلک المعالی به سلطان مسعود توسل جست و مسعود از خراسان سپاهی به مدد منوچهر فرستاد. این سپاهیان به یاری علی بن عِمران از اصحاب فلک المعالی و از ممدوحین منوچهری دامغانی ری را از علاءالدوله پس گرفتند و علاءالدوله در جنگ زخم برداشت و به یکی از قلاع پانزده فرسخی همدان گریخت.* بعداز فرارعلاءالدوله، منوچهر در ری به نام سلطان مسعود خطبه خواند و مسعود هم یکی از رجال خود را که تاش فرّاش بود درتاریخ 422 به حکومت ری و بلاد جبل مأمور کرد. علاءالدوله بعداز التیام جراحت به مدد فرهادبن مردآویج از همدان به بروجرد تاخت و تاش فراش و علی بن عمران به عقب ایشان لشکر فرستادند واین دو سردار بعد از چند جنگ در سال 423 بالاخره علاءالدوله را به اصفهان فراری کردند و همدان و بروجرد و شاپور خواست و کرج را از تصرف او خارج ساختند.* در سال 424 مسعود خود ازغزنه به عزم اصلاح امور ری و بلاد جبال به خراسان آمد و چون به نیشابور رسید به او خبر دادند که عامل غزنویان در بلاد مفتوحۀ هند سر به عصیان برداشته. سلطان ناچار فسخ عزیمت کرد و مصمم رفتن به هند شد و از نیشابور خواجه ابوسهل حمدوی، وزیر سابق برادرش محمد را به نظارت در کارهای تاش فراش که از جور و ستم مردم را به جان آورده بود به ری فرستاد و عذر علاءالدوله را که طلب عفو می کرد،* پذیرفت و او را به شرط تأدیۀ مالی سالیانه بر اصفهان باقی گذاشت. ابوسهل حمدوی با نهایت عدل وتدبیر به اصلاح خرابیهای ایام حکومت تاش پرداخت و بر اثر برانداختن بدعتهائی که سلف او برقرار کرده بود، موجب رفاه و رضای مردم را فراهم نمود و تاش تحت امر او قرار گرفت. تا سال 425 بین ابوسهل و علاءالدوله ظاهرا صفائی وجود داشت اما چون علاءالدوله از ادای خراج سالیانه استنکاف ورزید و به مدد فرهادبن مردآویج به بلاد لر بزرگ به پناه امیر ابوکالیجار گریخت.* ابوسهل حمدوی اصفهان را گرفت و خزاین علاءالدوله را غارت نمود و نفایس آن را به غزنه فرستاد و از آن جمله بود کتب حکیم مشهور ابوعلی سینا که در این تاریخ در اصفهان می زیست و سمت وزارت علاءالدوله را داشت. علاءالدوله بار دیگر در سال 427 با ابوسهل به جنگ پرداخت لیکن این دفعه هم نتیجه ای نگرفت و به طرف طارم منهزم شد.* دیگر از لشکرکشیهای سلطان مسعود در طرف مغرب جنگهای اوست در گرگان و طبرستان با ابوکالیجار کوهی خال و قیم انوشیروان زیاری در سال 426 که در این لشکرکشی از سپاهیان غزنوی به مردم گرگان و طبرستان صدمات بسیار رسید و مسعود بدون آنکه بتواند نتیجۀ مهمی ازاین سفر بردارد به علت انقلابات خراسان از آنجا کوفته و ملول برگشت.* اما در سمت مشرق یعنی هندوستان مسعود یک بار در سال 424 بر اثر عصیان احمد یَنالتَکین عامل پدر او برهند به آن صوب لشکر برده و پس از مطیع ساختن احمد یکی از قلاع مهم آن کشور از گشوده و در 425 بر اثر شنیدن خبر دست اندازی ترکمانان به خراسان برگشته است. سال بعد در 426 احمد ینالتکین بار دیگر عاصی شد و یک بار نیز لشکریان مسعود را شکست داد. مسعود یکی از سپهسالاران هندوی مطیع خود را به دفع او فرستاد او احمد را شکست داد و احمد در حال فرار در آب سند غرق شد و سرش را پیش مسعود فرستادند.* در سال 428 و اوایل 429 مسعود به تقلید پدر به غزو در هندوستان مشغول بود و در این سفر بزرگترین فتوحات او فتح قلعۀ هانسی است در جنوب شرقی پنجاب که به تاریخ ربیع الاول 429 دست داده است. مسعود در نتیجۀ این غزوات مانند پدر با غنایم و افتخارات بسیار به غزنین برگشت ولی ایام این فتوحات آخرین دورۀ شوکت آن سلطان بود و چنانکه ذیلا بیاید اندکی بعد ترکمانان سلجوقی در نتیجۀ چند شکست یکسره شکوه او را درهم شکستند.* سلطان مسعود و ترکمانان غز و سلجوقیچنانکه در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> تاریخ سامانیان دیدیم، ممالک سامانی از طرف شمال و شمال شرقی همسایه بود با مساکن یک عده از ترکانی که هنوز قبول اسلام نکرده بودند و امرای سامانی اکثر اوقات به عزم جهاد و گرفتن اسیر و غنیمت به سمت این حدود که آنها ار دارالکفر می خواندند لشکر می کشیدند. چنانکه نوح بن اسد سامانی قبل از تشکیل این سلسله شهر اسپیجاب را از همین ترکان گرفت و امیر عادل اسماعیل بر شهر طراز و و امیر نصر بر بلادی دیگر در سمت فرغانه استیلا یافتند.* غیراز این ترکان که بیشتر در حدود شرقی و شمال شرقی ممالک سامانی ساکن بودند، جماعت دیگری نیز از این قوم در شمال بحیرۀ خوارزم(دریاچۀ آرال حالیه) و حدود مصب شطوط سیحون و جیحون و دشت بین دریای آرال و خزر سکونت داشتند که آنها را به نام عموما اُغز می خواندند و چون این ترکان که ظاهرا با ترکمانان حالیه از یک اصل و نژاد بوده اند بر نُه قبیله شامل بودند، ایشان را تُغُزاُغز[9] نیز می نامیده اند و کلمه غُز که بعدها معمول شده مخفف همین لفظ اغز است.* سامانیان بنا به مصالح ملکی و سرحدی، جمع کثیری از این ترکمانان اغز را از مساکن اصلی ایشان هجرت دادند و آنها را در بلاد شمالی ماوراءالنهر که از چنگ ترکان شرقی تازه بیرون آورده بودند، مثل اسپیجاب و شهرهای مصبّ سیحون ساکن ساختند و از این اغزها بودند قبیله ای که به نام رئیس خود سِلجوق به طایفۀ سِلجوقی معروف شدند و در اراضی مصبی سیحون یعنی در ج نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : علی رضا
![]() ![]() |