درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید,سایت من یک وبلاگ تاریخی که مطالبش خوب و سودمنده وامید وارم اون چیزی رو که دنبالش هستید با گشتن تو سایت من بدست بیاریدو امیدوارم که از سایتم خوشتون بیاد.
پيوندها
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی و آدرس asds.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 28548
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

کد ساعت -->

همه چی




 

صفویه

سلسلۀ سلاطین صفوی در اوایل قرن دهم هجری با اتكاء به مذهب شیعۀ اثنی­عشری و طریقت صوفیه در قالب حكومت مذهبی بر ایران حكم راندند. این سلسله نام خود را از نام یكی از نیاكانشان به نام صفی‌الدین اردبیلی (م 735 قمری) برگرفته است. نسب وی را به امام هفتم (علیه‌السلام) منسوب می‌دانند. وی كه مرید شیخ زاهد گیلانی (م 700 قمری) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد، این فرقه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت.
پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش، صدرالدین موسی جانشین وی شد. او برای شیخ صفی مرقدی ساخت.
پس از صدرالدین، فرزندش خواجه علی به رهبری طریقت رسید. وی به مدت 12 سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود. پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به شیخ شاه ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت. پس از وی شیخ جُنید به اشاعۀ طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به "دیار بكر" بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت. زعامت مذهبی صفوی در این عهد در قالب مبارزات "جنید" به زعامتی سیاسی تبدیل شد.
پس از وی، پسرش حیدر جانشین پدر شد. پس از كشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ كشته شد و برادرش اسماعیل به اتفاق عده‌ای از مریدان طریقت كه «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود 5 سال نزد میرزا علی كاركیا از پادشاهان آل‌كیا به سر برد.

زمینه و آغاز دوره صفویه

شیخ صفی‌الدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار بود که در منطقه مغان نشیمن گرفته بود. زبان مادری شیخ صفی‌الدین تاتی بود و اشعار تاتی او امروزه در دست است. تاتی یکی از زبان‌های ایرانی و زبان بومی آذربایجان بوده‌است.

دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل اول با اتکا بر پیروان طریقت تصوف علوی تأسیس شد. این پیروان که عمدتاً از ایلهای ترک آناتولی بودند ,و بعداً به قزلباش‌ها ملقب شدند بر سر اعتقادات خود سالها به طرفداری از آق‌قویونلو‌ها و قراقویونلو‌ها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو تحت آموزش بزرگان قزلباش (موسوم به اهل اختصاص) پرورش یافت و رهبر دینی آنان بشمار می‌آمد.

ایجاد و قدرت گرفتن سلسله صفوی نتیجه حدود ۲۰۰ سال تبلیغات فرهنگی صوفیان صفوی بود. اگر به این نکته دقت کنیم که شاه اسماعیل در زمان تاجگذاری ذر تبریز تنها ۱۴ سال داشت ارزش این سابقه فرهنگی بیشتر مشخص می گردد.پس از فرو پاشی خلافت عباسی در بغداد محور اصلی ارایه یک مذهب و گرایش رسمی از اسلام از میان رفت.به این ترتیب از بین رفتن دستگاه خلافت رسمی درکنار عواملی چون نابسامانی ناشی از حمله مغولان و میل به درونگرایی مردم و تساهل مذهبی مغولان موجب رونق فراوان فرقه های مختلف از جمله شاخه های مختلف تصوف شد. پیروان شیخ صفی الدین نیز در واقع مبلغ فرقه خاصی از تصوف مبتنی بر مذهب شیعه دوازده امامی بودند(هر چند در مورد اینکه شخص شیخ صفی الدین شیعه بوده است تردیدهایی وجود دارد).اعتقاد قزلباشان به این فرقه از تصوف تا پیش از سلطنت شاه عباس اول مهمترین عامل قدرت صفویه بود.قزلباشان تا پیش از جنگ چالدران در واقع نوعی الوهیت برای شاه اسماعیل قایل بودند که با شکست در جنگ این اعتقاد آنها رو به سستی نهاد.

 

ارزش تاریخی دوره صفوی


رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی مواقع به ویژه در عهد پادشاهی شاه عباس بزرگ و ناد به مرز دوران ساسانیان به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که جداً در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند محسوب می‏شد، به نحوی که مآل اندیشان قوم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نجات خویش و نعمتی برای خود می‏پنداشتند و به همین سبب با پیامهای دلگرم کننده خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تحریض می‏کردند. بعد از عقب نشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و فقدان آذوقه، فرستاده ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهی می‏دهد این امر جز مشیت باری تعالی چیز دیگری نیست زیرا می‏خواهد که جهان مسیحیت را از ورطه اضمحلال نهایی رهایی بخشد .... / نقل قول از ترویزیانو سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانی؛ بنگرید به تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران .... طاهری، ص ۱۹۳» و سفیر دیگری از دولتهای فرنگ که در استانبول به سر می‏برد، همین معنی را بدین عبارت بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک فقط ایران فاصلهاست، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست می‏یافتند .... / نقل قول از بوسبک سفیر فردیناند در دربار عثمانی؛ بنگرید به تاریخ ادبیات، بروان، ج ۴، ص ۸».

برخی میپندارند تشکیل دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین معنی که با رسمی کردن تشیع، و ضعیف ساختن تسنن، یکپارچگی مذهبی سرزمینهای اسلامی را که تا آن دوران باقی مانده بود، از میان برد و آن محیط پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان قطع کرد و به خطر انداخت. لازم به ذکر است، پیش از این در قرنهای چهارم تا ششم هجری دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر خلافتی در مقابل خلافت عباسی تأسیس کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت قدرتمند بودند، هیچ مشکلی در مقابله با صلیبیان نداشتند. بنا بر این قطعا این نخستین بار نبود، که یک حکومت رسمی شیعی تأسیس میشد. ثانیاً قدرت دولت عثمانی و توسعه پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم صورت میگرفت. به طوری که علی رغم چند قرن سلطه بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها عده کمی از مردم آن نواحی مسلمان شدند و هر چند این مطلب درست است که عثمانی بر اثر مناقشه‏های ممتد با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخشی بزرگ از نیروی نظامی خویش را در آن جانب صرف می‏کرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهه‏های اروپا باز می‏ماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا بعد از محاصره وین در سال ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با افول و اضمحلال دولت صفوی رخ میدهد. در واقع عامل اصلی شکست عثمانیان نه پیدایش دو حکومت شیعه و سنی، بلکه برتری ادوات نظامی اروپاییان در قرن هجدهم و ضعف ساختارها و بنیههای اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به جوامع اروپاست. ر.ک. برخورد فرهنگها، برنارد لوئیس.

 

دولت صفوی بنیادگذار دولتی واحد با مذهبی واحد



از نظر تاریخ ایران معاصر، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست ایجاد ملتی واحد با مسئولیتی واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در مقابل گردنکشان و عاصیان بر حکومت مرکزی؛ دوم ایجاد ملتی دارای مذهبی خاص که بدان شناخته شده و به خاطر دفاع از همان مذهب، دشواریهای بزرگ را در برابر هجومهای دو دولت نیرومند شرقی و غربی تحمل نمودهاست. در این مورد، مذهب رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون ایدئولوژیهای سیاسی در تشکیل حکومتها می‏کنند.

به هر حال با تشکیل دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر به قول براون، از ملت ایران «ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس اول به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید. / تاریخ ادبیات ایران، ج ۴، ص ۱».

رشته اصلی و اساسی این پیوند ملی، مذهب تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن ایام پیش آمده بود، هیچ عامل دیگری نمی‏توانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب زیر فشارهای سختی بودند، بقای دولت عثمانی و ضمیمه شدن ایران را به خاک آن دولت آرزو می‏کردند. دسته‏هایی از کردان سنی مذهب که تمایلی به اطاعت از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بی هیچ گونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی باقی ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از نواحی کرد نشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.


باید دانست که چنین اندیشه‏ای اصلاً در دوران اسلامی امری تازه و بدیع نبود، چه پس از استقرار قطعی فرهنگ اسلامی در میان ایرانیان و سستی پذیرفتن سیاست ملی و نژادی که در سده‏های سوم و چهارم و نیمی از سده پنجم هجری صورت گرفت، سلطنت هر مسلمان اهل سنت از هر نژاد خواه ایرانی یا اَنیرانی، بی هیچ گونه مخالفت بنیادی پذیرفته می‏شد، مگر از جانب قدرت جویان رقیب، و سرّ موفقیت غلامان و قبایل گوناگون تُرک نژاد در حکومت چند صد ساله بر ایران نیز همین بود.
 

 

ساختار حکومتی دولت صفوی

 .1 جامعه صفوي به شكل هرمي بوده است كه در رأس آن پادشاه قرار داشت. پادشاه ايران در دوره صفوي غير از فرعون مصر يا امپراتور ژاپن است. پادشاه در ايران صفوي بيشتر در كنار مردم بود؛ و در يك جمع بندي كلي شاه صفويه در مقايسه با دوران هاي ديگر، به مردم نزديك تر بوده است. .2 قدرت شاه در دوره صفويه به دليل برخورداري از نفوذي چندجانبه، از حكام ديگر زمان خود در ساير كشورها بيشتر بوده، و بنابراين در مقاطعي، قدرتمندترين پادشاه دنيا محسوب مي شود. البته علت اين نفوذ، در نوع عصبيت صفويان است كه حاكم، هم پادشاه، هم مرشد كامل و هم داراي قداست بوده و از اين جهت قدرت زيادي داشته و اين قدرت همه جنبه هاي معنوي، مادي، نظامي و اقتصادي را شامل مي شده است (البته در طول 229 سال حكومت صفويان، به تدريج به مشروعيت و مقبوليت همه اين عوامل ضربه مي خورد). .3 كدخدا
( كه از نوعي مشروعيت داخلي برخوردار بود) و نهادهايي مانند اصناف و ساير گروه هاي اجتماعي وجود داشت كه به عنوان نوعي واسطه بين حكومت و مردم، فعالانه عمل مي كرده اند. .4 در دوره صفويه مقام هاي مهم حكومتي و قدرت، صرفا به ارث نمي رسيده است، بلكه اشخاص بالياقت امكان پيشرفت داشته اند؛ مثلا الله ورديخان غلامي از نسل نيروي سوم بود كه به مقام صدارت رسيد. بنابراين، جامعه صفوي تا حدودي فضيلت سالار بوده است. هرچند كه به اواخر صفويه كه نزديك مي شويم، اين عوامل بالنده كمتر شده است. .5 تغيير اشرافيت در صفويه به چشم مي خورد. از آنجا كه قواي ايلي صفويه هفت ايل بودند و اشرافيت، قدرت و ثروت، مدام دست به دست مي شد، هيچ كدام از قبايل قزلباش براي مدتي طولاني قدرت را در دست نگرفتند تا به پيدايي نوعي اشرافيت كهن زمين دار منجر شود. نخبگان حكومتي اشرافيت نيز در روش سياسي صفويه رشد زيادي نمي كنند. .6 تبديل ولايات به ايالات خاصه، نيروي نظامي قزلباش ها را متزلزل كرد: ولايات را يك فرمانده قزلباش اداره مي كرد؛ ولي وقتي به ايالت خاصه تبديل شد، يك مسئول از مركز به ايالت مي آمد كه ماليات مي گرفت و به مركز مي فرستاد. اين سياست اقتصادي در درازمدت براي كشور زيانبار بود. .7 دهقانان در مقاطعي از زمان، از همه همطرازان خود در اروپا وضعيت بهتري داشتند؛ حتي برخي از سفرنامه نويسان اروپايي با اظهار شگفتي نوشته اند كه زنان روستايي ايران از طلا استفاده مي كرده اند. .8 بيوتات خاصه شريفه (كه نوعي سرمايه داري دولتي بود) باعث مي شد كه صنعتگران در يك جا جمع شوند و صنعت و هنر رونق گيرد. .9 در زمان شاه عباس، به اقليت هاي مذهبي (مثل زرتشتيان و بسياري از ارامنه) آزادي داده مي شد. علت اين بوده كه صفويه اين اقليت ها را به ايران آوردند تا به اروپا بروند و با هم مسلك هاي خودشان در اروپا معامله و مبادله كالا كنند؛ كه با اين سياست اقتصادي، به درآمد ايران كمك زيادي مي شده است. .10 شبكه راهداري ايران، شامل كاروانسراها و راه هاي مواصلاتي بوده است و همه راه هاي ايران با نظم و ترتيب و براي مقاصد اقتصادي به هم متصل مي شدند. و از آنجا كه در كاروانسراها، هم مبادلات كوچك تجار صورت مي گرفت و هم محلي براي مبادله فرهنگي بود، به واسطه آنها، رشد فرهنگي و اقتصادي قابل ملاحظه اي پيدا شد. .11 رقابت داخلي بين عنصر ترك و ايراني و نيروي سوم، جامعه ايران را گاه دچار تشنج مي كرد. البته بايد گفت قبل از به وجود آمدن نيروي سوم، هر وقت نيروي قزلباش تفوق مي يافت، نيروي نظامي قدرت مي گرفت و هر وقت تدبير ايراني حاكم مي شد، قدرت نظامي كم مي شد و نيروي سياسي افزايش مي يافت؛ و وقتي نيروي سوم به صحنه اجتماعي وارد شد، رقابت بيشتري بين اينها به وجود آمد. و آنگاه كه اين نيرو تحت كنترل درمي آمد، نوعي رقابت و سپس رشد را در پي داشت. .12 عوارض راهداري، از منابع مهم پولي براي دولت بود. راهداران ايراني، در ازاي راهنمايي كاروان ها و امنيت مسافرين، از آنها پول مي گرفتند. گفته شده است كه آنها بسيار باادب و بانزاكت بوده اند به گونه اي كه اين شرافت عمل را حتي خارجيان تحسين مي كردند و به آن توجه داشتند. البته مشخصه ها و عوامل ديگري را هم مي توان به اين فهرست افزود؛ امّا چون بناي اين تحقيق بر اختصار است، از اطاله كلام خودداري مي شود.

دولت هاي خارجي

در دوران صفويه، كشورهاي اروپايي توجه بسياري به ايران داشتند. اولين دولت هاي اروپايي عبارت بودند از: .1 ونيزي ها، .2 پرتغالي ها، .3 اسپانيايي ها؛ كه بعدها از ميان رفتند و سه نيروي ديگر - هلند، انگلستان، فرانسه - جايگزين آنها شدند. البته هلنديها هم بعدها رفتند؛ و روس ها بعد از جنگ هاي ايران و روس، در دوران قجري به ايران نفوذ كردند. كليد تجارت خارجي ايران، تنگه هرمز بود كه ابتدا در دست پرتغالي ها بود و سپس ايرانيان با كمك انگليسي ها، آنها را بيرون كردند.

 

 شاه عباس کبیر

 

با جلوس مصطفى خان به سلطنت، سران شورشى ینى چرى صاحب اختیار مطلق شدند، اما چون سلطان تازه، كم هوش و عقب مانده فكرى بود، امور سلطنت را مادر او با مشورت و صوابدید سرداران سپاه و سران دولت اداره مى‏كرد. در همان ایام، نامه دوستانه‏اى براى شاه عباس به شهر هرات فرستاده شد و پادشاه ایران در جریان اوضاع آشفته دربار عثمانى و تغییر سلطان قرار گرفت. بر اثر تغییر سلطنت و اختلافهایى كه بین سران ینى چرى و فرمانداران دولت عثمانى بروز كرد، برخى از حكام و سرداران سپاه ولایات ترك به راه خودسرى رفتند و به مخالفت با حكومت مركزى برخاستند. از جمله، یكى محمد قنبر، فرمانده سپاه ینى چرى عثمانى در بغداد بود، كه با بكرسو باشى از بزرگان آن شهر دست به یكى كرد و به یارى او، از فرمان حكمران عراق عرب سرپیچى نمود. اما دیرى نگذشت كه میان آن دو نیز اختلاف افتاد و بكرسو باشى، محمد قنبر را با جمعى از طرفداران وى هلاك كرد و در سراسر عراق عرب استقلال یافت.

گماشتن حافظ احمد پاشا به حکمرانی بغداد از سوی دربار عثمانی

دولت عثمانى چون از تمرد و عصیان بكرسوباشى اطلاع یافت، یكى از سران ترك به نام حافظ احمد پاشا را به حكمرانى ایالت بغداد و عراق عرب برگزید و به دفع متمردان مأمور ساخت. بكرسو باشى، كه از این خبر بیمناك شده بود، فرستاده‏اى نزد حسین خان - حكمران لرستان - گسیل كرد و به او پیغام داد كه اگر شاه ایران عزم فتح بغداد كند، وى شهر را كه حق مسلم ایران است، بى درنگ تسلیم خواهد كرد.

تصرف بغداد ثوسط شاه عباس بزرگ 1032 ق

شاه صفوى كه از مدتها پیش در فكر استیلا بر بغداد بود - بغداد از سال 940 ق / 1533 م در دهمین سال سلطنت شاه طهماسب اول به تصرف تركان عثمانى درآمده بود - با توجه به اوضاع آشفته دربار عثمانى، موقع را مغتنم شمرد؛ پس نامه‏اى ملاطفت آمیز براى بكرسو باشى نوشت و او را به مقام استاندارى و عنوان خان مفتخر نمود. اما بكرسو باشى، كه به قدرت و حكومت مستقل خویش امیدوار بود، با فرستاده شاه عباس از در حیله درآمد و حتى در صدد كشتن فرستاده شاه برآمد. سرانجام، به قلعه دارى پرداخت و مقاومت در برابر سپاه ایران را برگزید. در همان حال خبر رسید كه سپاه حسن پاشا حكمران موصل براى مقابله با سپاه صفوى عازم بغداد است. شاه عباس فرمان حمله داد و سپاهیان ایران از هر سو به قلعه بغداد تاختند و در اندك زمانى آن را به تصرف خویش درآوردند «23 ربیع الاول 1032 ق / 25 ژانویه 1623 م»، و حكمران بغداد و دستیاران او را كشتند. حسن پاشا هم در جبهه‏اى دیگر و در یكى از قلعه هاى نزدیك بغداد، از سپاه ایران شكست خورد و خود به همراه شمارى از سپاهیانش نابود شدند.
پس از تصرف بغداد، شاه عباس، قرچقاى خان، سپهسالار ایران را به گرفتن شهر موصل و نواحى اطراف آن مأمور كرد. آن سردار نیز موصل را فتح و بسیارى از مردم بى گناه را كشت و تا حدود دیار بكر پیش رفت و با غنایم بسیار به اردوى شاه، كه در نجف به سر مى‏برد، بازگشت «رجب 1032 ق / مه 1623 م».
در همین سال نیز، شاه عباس بر خلاف شرایط پیمان صلح، امیر گونه خان قاجار، بیگلربیگى چخور سعد را مأمور كرد كه قلعه آخسقه از توابع گرجستان مسق، را فتح كند، این كار به آسانى انجام گرفت و شاه پس از چند روز اقامت در نجف و كربلا و كاظمین، حكومت بغداد و عراق عرب را به صفى قلى خان - حكمران همدان - سپرد و خود به اصفهان بازگشت.

برگزیدن احمد پاشا به سرداری کل سپاه عثمانی برای مقابله با سیاست های ایران

چون خبر حمله شاه عباس و سقوط بغداد به دربار عثمانى رسید، سران ینى چرى، احمد پاشا را كه در كاردانى و كیاست معروف بود، به وزارت اعظم و سردارى كل سپاه عثمانى برگزیدند و از او خواستند كه هر چه زودتر شهرها و نواحى از دست رفته در بین النهرین را از سپاهیان ایران باز گیرد. در 1033 ق / 1624 م گروهى از تركان و اعراب اطراف موصل به سردارى حسن پاشا به موصل تاختند، اما به سبب پایدارى قاسم خان ایمانلو، حكمران قلعه كارى از پیش نبردند. شاه ایران زینل بیگ شاملو را براى دفاع از متصرفات بین النهرین به آن حدود فرستاد. حسن پاشا در نبرد با سردار ایرانى شكست خورد و اقدامات باز دارنده عثمانى بى نتیجه ماند. پس از آن سردار سپاه عثمانى - حافظ اسد پاشا - مراد پاشا، بیگلربیگى دیار بكر را با گروهى از سپاهیان ینى چرى روانه بغداد كرد، اما سپاه ترك على رغم برترى نفرات باز هم از سپاه ایران شكست خورد. با انتشار خبر شكست عثمانى، احمد پاشا، فرستاده‏اى نزد پادشاه ایران گسیل داشت و خواهان متاركه و صلح و آشتى شد. پادشاه صفوى در پاسخ اعلام داشت كه ولایت بغداد ملك موروثى ایران است و تا سلطان عثمانى این ولایت و نواحى اطراف آن را به دولت ایران نسپارد، مصالحه امكانپذیر نخواهد بود. ناگزیر، سردار ترك بار دیگر به جنگ درآمد، اما این بار هم از زینل بیگ و سرداران دیگر ایران شكست خورد و بسیارى از سپاهیانش خودداری کند و به خاك هلاكت افتادند. پس ناگزیر به دیار بكر بازگشت و حاضر شد كه از تمام بین النهرین عقب نشینى كند، مشروط بر اینكه شاه ایران، از تعقیب و كشتار سپاهیانش در 9 شوال 1034 ق / 15 جولاى 1625 م بغداد و قسمت جنوبى بین النهرین را ترك گفته به خاك عثمانى بازگشتند.
مصالحه ایران و عثمانى تا زمان وفات شاه عباس 24 جمادى الاولاى 1038 ق / 20 ژانویه 1629 م دوام یافت.

شاه عباس و فرزندانش

«995-1038 ق / 1587 - 1629 م»
رقابت شاهزادگان با یکدیگر بر سر جانشینى و تصاحب تاج و تخت، در تاریخ ایران، امر کم سابقه‏اى نیست؛ اما در عهد صفوى این واقعه به صورت یک تراژدى بزرگ و فراگیر درآمد و لطمات فراوانى به ثبات و امنیت و بقاى دولت صفوى زد. اپیدمى‏شدن این امر که هر صاحب تاج و تختى، نخستین اقدام خود را، از میان برداشتن برادران و خویشان نزدیک مى‏دانست، از یک سو ناشى از پدیده استبداد و رقابتهاى دربارى بود، که خواه ناخواه ریشه در تاریخ اجتماعى سیاسى ایران داشت، اما از سوى دیگر، در عهد صفوى مؤلفه تازه دیگرى پا به میدان گذاشت که بیش از پیش، رابطه خویشاوندى و حتى برادرى را به یک امر ثانوى و فاقد انگیزه و احساسات تبدیل مى‏ساخت. از عهد شاه طهماسب اول که گرفتن زنان از اقوام و قبایل و نژادهاى گوناگون متداول شد و در حرم سراى شاهى، پاى زنان ارمنى، چرکسى و غیره باز شد، جدال بانوان حرم سرا براى جانشینى فرزندانشان به یک نوع رقابت خونین و بى شفقت تبدیل شد. برادران تنى و ناتنى هم، در این عرصه فاقد احساس خویشى و پیوند خانوادگى قرار مى‏گرفتند و هر یک دیگرى را به چشم رقیب و دشمن مى‏نگریست. حتى این موضوع چنان عادى شده بود، که پادشاه بر پسر رحم نمى‏کرد و پسر بر پدر، چنانکه شاه طهماسب اول، پسر شجاعش شاه اسماعیل دوم را صرفا" به سبب رشادت و نفوذ شخصیت او به مدت بیست و دو سال در زندان نگه داشت و از شاهزاده با تهور، موجودى مملو از عقده هاى روانى و شخصیت ناپایدار ساخت؛ سلطنت کوتاه مدت شاه اسماعیل دوم که جوى خون از قتل شاهزادگان صفوى راه انداخت، گواهى بر این تقاص شاه مستبد بود؛ شاه عباس نیز بر پدر رحمى‏نکرد و پس از محبوس ساختن چون نیازى به کور کردنش نمى‏رفت - شاه محمد تقریبا" نابینا بود - او را همچنان تا پایان عمرش در حبس نگه داشت.

پسران شاه عباس بزرگ

شاه عباس در مدت شصت بهار زندگى صاحب پنج پسر شد که اسامى‏آنها به ترتیب تولد عبارت است از: محمد باقر میرزا مشهور به صفى میرزا، حسن میرزا، سلطان محمد میرزا معروف به روزک «?» میرزا و خدابنده میرزا، اسماعیل میرزا و بالاخره امام قلى میرزا. از این پنج پسر، صفى میرزا به فرمان پدر کشته شد. حسن میرزا و اسماعیل میرزا در کودکى درگذشتند و محمد میرزا و امام قلى میرزا به فرمان شاه عباس کور شدند. از این رو، شاه عباس، از خاندان خود، کسى را براى جانشینى وتصاحب تاج و تختش باقى نگذاشت.

همدستی سران قزلباش با شاهزادگان

از زمان مرگ جدش شاه طهماسب اول تا آغاز پادشاهى او، یعنى در مدت دوازده سال «984 تا 996 ق / 1576 تا 1588 م» پنج بار تاج و تخت صفوى به سبب همدستى سرداران قزلباش با یکى از شاهزادگان آن خاندان، دست به دست گشته بود؛ از جمله خود او نیز با همدستى جمعى از سران قزلباش بر ضد پدر برانگیخته و تاج و تخت را به دست آورده بود.
نظر به همین تجربه، شاه همواره پسران خود را از معاشرت و مصاحبت با بزرگان کشور و سرداران سپاه باز مى‏داشت، و به هیچ کس اجازه نمى‏داد که با شاهزادگان از در دوستى و یگانگى درآید. بى اعتنایى و بد رفتارى وى نسبت به فرزندانش به حدى بود که از بیم پادشاه، کسى به شاهزادگان سلام نمى‏کرد و احترام نمى‏گذاشت. بیشتر اوقات شاهزادگان نیز در حرم سرا و میان زنان مى‏گذشت و به جز خواجه سرایان و آموزگارانى که مأمور تعلیم و تربیت ایشان بودند، اجازه ملاقات با کسى را نداشتند. شاه عباس کسانى را که با پسرانش نزدیک و مأنوس مى‏شدند، سخت مجازات مى‏کرد. چنانکه صفى قلى بیگ، پسر ملک على سلطان جارچى باشى اصفهان را بدین جرم کور ساخت و الله قلى بیگ قاجار قورچى باشى را نیز، در 1021 ق / 1612 م به همین بهانه با تمام فرزندانش، نخست کور کرد و سپس در زیر ضربات چوبدستى همه را به قتل آورد.

شاهزادگان بی لیاقت

اما این شیوه تربیت و این واهمه از نزدیکان، حتى فرزند، بر فرض زنده ماندن و کور نشدن توسط شاه، اثرات مخرب دیگرى به همراه مى‏آورد. شاهزادگانى که شخصیت اجتماعیشان در حرم سراها شکل مى‏گرفت، فاقد هر نوع لیافت و کاردانى و جسارت بودند و حتى احساس پیوند و نزدیکى با کسى نمى‏کردند. دور بودن آنها از اوضاع مملکت و مسائل بین المللى و سیاسى نیز مزید بر علت مى‏شد و چون فردى از آنها به قدرت مى‏رسید، توان اداره مملکت را نداشت و دست کم آزموده شدن او در طول حوادث، خسارتهاى جبران ناپذیرى براى ملک و ملت به همراه مى‏آورد.
هر چند این شیوه بعدها هم ادامه یافت، اما تاریخ صفوى از این نظر به سبب کثرت استفاده از این بى رسمى، نمونه بارزى از نتایج و پیامدهاى سوء این رفتار است.

دختران شاه عباس

«1007-1041 ق / 1599 - 1623 م»
سیاست شاه عباس در نابودى مخالفان و یا مدعیان و یا کسانى که در آینده بیم آن مى‏رفت که در برابر قدرت مطلقه شاه قد علم کنند، نخست از سران قزلباش آغاز شد و سپس و به تدریج دامن خاندان صفوى را هم گرفت، چنانکه شاه از پنج پسر خود، دو تن را کور و یک تن دیگر را به قتل رساند و دو فرزندش هم در زمان او وفات یافتند. ازاین رو جانشین شایسته‏اى در دربار صفوى باقى نماند که دنباله اصلاحات شاه عباس را پى گیرد و دوام و بقاى آن را تضمین کند. جانشین شاه عباس یعنى شاه صفى، نامناسبترین انتخابى بود که صورت گرفت. این شاه دیوانه و سفاک تمامى شاهزادگان صفوى و نزدیکان شاه عباس را یا کور کرد و یا به قتل آورد.
شاه عباس علاوه بر پنج پسر، شش دختر به نامهاى؛ شاهزاده بیگم، زبیده بیگم، خان آغا بیگم، حوا بیگم، شهربانو بیگم، و ملک نسا بیگم داشت. هر یک از این دختران که به عقد ازدواج یکى از بزرگان دربارى و دولت صفوى درآمدند، عاقبتى بهتر از برادران خود نیافتند. از این میان تنى چند در زمان پدر درگذشتند، از جمله؛ شاهزاده بیگم، حوا بیگم و ملک نسا بیگم. باقى نیز که پس از مرگ شاه عباس در قید حیات بودند، فرزندان و همسرانشان در تسویه هاى خونین شاه صفى از میان رفتند، چنانکه سه فرزند و همسر زبیده بیگم عیس خان؛ چهار پسر خان آغا بیگم و سه پسر حوا بیگم، یا کور شده و یا سر بریده شدند.

زنان شاه عباس بزرگ

«994-1038 ق / 1586 - 1629 م»
شاه عباس در طول زندگانى خود زنان بسیارى اختیار کرد و همچنان که در کار سیاست و ملک دارى مهارت و استعداد فوق العاده داشت، در اداره حرم سرا متعصب و دقیق بود.
پیش از آنکه به سلطنت ایران برسد، و زمانى که هنوز شانزده سال بیشتر نداشت و تحت سرپرستى مرشد قلى خان استاجلو، در خراسان نام پادشاه بر خود نهاده بود، زنى چرکسى گرفت که ظاهرا" همسر عقدى او نبود. از این زن محمد باقر میرزا، پسر ارشد شاه عباس در 995 ق / 1587 م زاده شد که بعدها به دست پادشاه به قتل رسید. پس از آن در سال اول سلطنت خود «اواخر ذى الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م»، که هجده سال داشت، ازدواج کرد و در یک شب دو زن اختیار نمود. زنان وى هر دو، از شاهزاده خانمهاى بزرگ صفوى بودند؛ یکى اغلان پاشا خانم، دختر سلطان حسین میرزا پسر بهرام میرزا - برادر شاه طهماسب اول - بود . این بانوى صفوى، نخست با سلطان حمزه میرزا - برادر شاه عباس - ازدواج کرد و بعد از قتل حمزه میرزا، شوهرى نداشت تا آنکه شاه عباس او را به عقد نکاح خود درآورد. دیگرى مهد علیا خانم، دختر بزرگ سلطان مصطفى میرزا - پسر شاه طهماسب اول و دختر عموى شاه عباس - بود.
این خانم و دوشیزه را در یک مجلس و در بهترین ساعت ! به عقد نکاح دائمى«کلب آستان على» درآوردند، و در باغ سعادت آباد یا باغ جنت قزوین جشنى شاهانه بر پا ساختند و سه شب چراغان و آتشبازى کردند.

حرمسرایی شاهی و زنان گرجی و ارمنی

پس از آن شاه عباس زنان بسیار دیگر از ایرانى، گرجى، ارمنى، چرکسى و تاتار گرفت؛ از جمله در سال پنجم پادشاهى خود خواهر شاهوردى خان عباسى - حکمران لرستان - را که پیش از آن زن برادرش حمزه میرزا بود به عقد خویش درآورد و یکى از شاهزاده خانمهاى صفوى را به شاهوردى خان داد «شرفنامه بدلیسى، صص 81 تا 83»، تا بدینوسیله حکمران لرستان، که غالبا" با دولت عثمانى مى‏ساخت، و گاه به خودسرى و یغماگرى مى‏پرداخت، مطیع گردد.
در 1005 ق / 7-1596م نیز چون شنید که عبدالغفار، از ناوران گرجستان دخترى زیبا دارد، یکى از شاهزادگان گرجى به نام بکرات میرزا را، که در دربار ایران به سر مى‏برد، با فرهاد خان قرامانلو، از سرداران بزرگ قزلباش، براى آوردن دختر به گرجستان روانه کرد. این دختر در ذى القعده 1005 ق / ژوییه 1597 م به قزوین آمد و وارد حرم خانه شاهى شد. در 14 ربیع الاول 1011 ق / 2 سپتامبر 1602 نیز، دختر خان احمد گیلانى را که سیزده سال پیش از آن از کودکى براى پسر خود صفى میرزا نامزد کرده بود، به بهانه اینکه شاهزاده او را دوست نمى‏دارد، براى خود عقد کرد.

حرمسرای شاهی و بانوان ایرانی

شاه عباس به زنان گرجى و چرکس، به سبب زیبایى ایشان، علاقه فراوان داشت، اما در حرم شاه، زنان ایرانى شمارشان اندک بود، و بیشتر زنان او شاهزاده خانمها یا کنیزکان گرجى و چرکسى و حتى روسى بودند «سفرنامه پى یترو دلاواله، ج 3، ص 374 و ج 4، ص 339». در 1012 ق / 1603 م که شاه عباس براى باز گرفتن آذربایجان از ترکان عثمانى به آن سرزمین تاخت، و حلقه هاى تبریز، نخجوان و ایروان را گرفت، گرگین خان - امیر گرجستان کارتلى یا کارتیل - و الکساندر خان - امیر گرجستان کاختى یا کاخت. نیز، چون شاه ایران را بر ترکان غالب دیدند، راه اطاعت پیش گرفتند و هر دو به اردوى شاه ایران آمدند. سه سال بعد، پس از مرگ گرگین خان، دختر او تیناتین nihtaniht یا گردینا را به عقد خود درآورد. این زن پس از ورود به حرم سراى شاهى به دین اسلام مشرف شد و به اسامى‏لیلى و فاطمه سلطان موسوم گردید. سپس براى آنکه الکساندر خان آزرده خاطر نشود، نواده وى را هم که دختر داود خان - پسر بزرگ و درگذشته الکساندر خان - بود، خواستگارى کرد. در روز 24 ربیع الثانى 1013 ق / 21 اوت 1604 م، کتایون inavetaK - مورخان ایرانى عموما" این زن را به نام دیدى پال یا تى تى فال خوانده اند که به زبان گرجى به معنى ملکه و مادر شاه و نیز از عناوین منسوبان شاه بوده است - زن بیوه داود خان، با دخترش مارتا و دو پسرش در شمال قراباغ به خدمت شاه ایران رسیدند. شاه هم دختر او را به عقد موقت خود درآورد «عالم آراى عباسى، ص 503».
در اواسط ربیع الاول 1016 نیز دختران رستم خان داغستانى و معصوم خان، والى طبرستان را صیغه کرد. در 14 ربیع الاول 1019 ق / 6 ژوئیه 1610 م، خواهر قباد خان - از سرداران کرد مکرى - را گرفت.

تعداد بانوان حرمسرای شاه عباس

عده زنان حرم شاه عباس را از چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند «سفرنامه اولئاریوس، ج 1،
ص 627«. بیشتر ایشان، دختران و کنیزان خوبرویى بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر براى شاه به هدیه مى‏فرستادند! از این عده سه یا چهار تن از شاهزاده خانمها، زنان عقدى و رسمى‏شاه بودند، و دیگران به عنوان کنیز و صیغه در حرم سرا به سر مى‏بردند.
امیران گرجستان و حکام ایرانى ارمنستان و شروان، همه ساله عده‏اى دختر و پسر گرجى و ارمنى و چرکسى براى شاه مى‏فرستادند و او زیباترین ایشان را به حرم خانه شاهى مى‏فرستاد و باقى را میان سرداران قسمت مى‏کرد. گاه چون امیران گرجستان در فرستادن کنیز و غلام، که فرزندان رعایاى بیچاره آن دیار بودند، افراط مى‏کردند، مردم سر به شورش برمى‏داشتند و به کشتن حکمرانان کمر مى‏بستند چنانکه حکمران مسق از نواحى گرجستان، دچار شورش و آشوبهاى داخلى شد و در مقابل مردم قسمت خورد که از آن پس دختر و پسر بى رضاى والدین به کس ندهد «تاریخ عباسى، نسخه خطى». 
                                                        

                                            

                       

               

            

            

          

           

        

  

 

 

               

 

 

 

 

 

 

 

 جلوس مصطفی خان به سلطنت عثمانی



یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:شاه عباس, :: 16:41 ::  نويسنده : علی رضا

صفحه قبل 1 صفحه بعد

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد