دولت خوارزمشاهيان
برآمدن دولت خوارزمشاهي
پيش از اين به طور پراکنده از سلسله خوارزمشاهي سخن گفتيم.از ابتداي استقلال دولتهاي ايراني، ميتوان داستان را چنين تصوير کرد که نخست، شخصيتي برجسته از شهري بر ميخيزد، اندک اندک دولتي تشکيل داده و با جنگ و حماسه فراوان که معمولا همراه با کشت و کشتارهاي زياد است، دولتي فراگير تشکيل ميدهد.يک بار سيستان، چند بار خراسان و طبرستان و...اکنون نوبت خوارزم بود تا دولتي فراگير البته نه چندان پر دوام تشکيل دهد.
خوارزم در شمال خراسان و غرب ماوراء النهر قرار داد.در دورههايي از تاريخ خود در شمار شهرهاي خراسان و گاه در زمره شهرهاي ماوراء النهر به شمار ميآيد.اهميت خوارزم و موقعيت جغرافيايي آن اقتضاي آن دارد که منطقهاي مستقل به حساب آيد، به ويژه که تا پيش از تسلط ترکان، زبان و فرهنگ ويژه خود را داشته است.پس از اين تسلط، آن زبان و فرهنگ به طور کلي از ميان رفت و تنها لغات اندکي از آن در برخي از متون بر جاي ماند.البته زبان علمي مردم اين ديار، زبان عربي بود و بسياري از آثار مهم اسلامي که توسط عالمان اين شهر تدوين شده در زبان عربي است.
خوارزم در قرن چهارم هجري، از مراکز مهمي فرهنگي بود و شخصيتهايي مانند ابو ريحان بيروني در آنجا زندگي ميکردند.
با تسلط سلجوقيان بر خراسان، اين منطقه تحت سلطه آنان در آمد و يکي از امراي ترک دربار آنان، با نام انوشتگين به خوارزم فرستاده شد.وي طبق سنت مرسومدر خوارزم، خوارزمشاه ناميده شد.انوشتگين در سال 490 هجري درگذشت و فرزندش قطب الدين محمد حکومت خوارزم را عهدهدار شد.وي در دوران امارت خود، هماهنگ با سلطان سنجر بوده و به عنوان دست نشانده آنان در اين منطقه حکومت ميکرد.
پس از درگذشت او در سال 521 فرزندش اتسز از سوي سلطان سنجر به امارت خوارزم انتخاب شد .وي به تدريج به استقلال گرويد و کوشيد تا دولتي مستقل از سلجوقيان در خوارزم پديد آورد .اتسز طي سالها امارت خود، ميان خوارزميان، شخصيتي محبوب بود و مردم به طور کامل از وي حمايت ميکردند.
اتسز تا سال 529 ارتباط خود را با سنجر حفظ کرد، اما از اين سال به بعد، پيوند خود را با سلجوقيان قطع کرد و کوشيد تا با تصرف مناطق جديدي، بر حوزه جغرافيايي تحت سيطره خود بيفزايد.سلطان سنجر سپاه بزرگي تدارک ديد و به سوي خوارزم تاخت.آنها در هزار اسپ با يکديگر درگير شدند.سپاه خوارزم با دادن بيش از دهها هزار کشته و مجروح و اسير شکست خورد.از آن جمله فرزند اتسز که به دستور سنجر دو نيم شد.سنجر، خوارزم را به برادر زادهاش سليمان داد و بازگشت.
از آنجا که مردم خوارزم اتسز را دوست ميداشتند، سليمان را بيرون کردند و بار ديگر دولت خوارزمشاهي در خوارزم بر سر کار آمد.اتسز کوشيد تا با سنجر از در آشتي در آيد و ارتباطش را با وي بر پايه دوستي متقابل استوار کند، اما از آنجا که انديشه استقلال خواهي او را آرام نميگذاشت بلافاصله دوستي را بهم زد، به بخارا تاخت و پس از آن با ترکان حد فاصل ماوراء النهر و چين ـ ختائيان ـ اظهار دوستي کرده آنها را دعوت به تهاجم به ماوراء النهر کرد.نتيجه حمله ترکان کافر مزبور، جنگ سال 536 در نزديکي سمرقند بود که سنجر شکست سختي خورد و طي آن زنش نيز به اسارت دشمن در آمد.
اگر خوارزمشاه اين اشتباه را مرتکب شده و پاي ترکان کافر را به ماوراء النهر کشيده باشد، خطاي بزرگي مرتکب شده است.خواهيم ديد که طبق نظر برخي از مورخان، در سالهاي بعد، دشمنان خوارزمشاهيان، براي کوبيدن آنها از مغولان دعوت کردند تا به خراسان قدم بگذارند.به هر روي، اتسز که فرصت را مناسب ديد، به خراسان تاخت و کوشيد تا سرزمينهاي تازهاي را به خاک خوارزم ضميمه کند.اقدامات وي به جايي نرسيد و سنجر در سال 538 به خوارزم حمله کرد .سنجر نتوانست شهر را بگشايد، اما اتسز نيز پيغامهاي دوستي فرستاد و سلطان بازگشت.اتسز در پي گرفتن فرمان مستقلي از مقتفي عباسي بر آمد.سنجر بار ديگر در سال 542 به خوارزم حمله کرد.
بدين ترتيب، اتسز، به رغم تلاشهاي گسترده خود نتوانست آن گونه که آرزو داشت استقلال خوارزم را به دست آورد.پس از آن که سلجوقيان در برابر ترکان غز شکست خوردند و سنجر به اسارت در آمد، خوارزم رو به استقلال بيشتر رفت.
ايل ارسلان فرزند اتسز به سال 551 به جاي پدر نشست.وي توانست برخي از مناطق خراسان مانند دهستان و گرگان را ضميمه قلمرو خويش کند.کوششهاي بيشتر وي به نتيجه نرسيد و ايل ارسلان، به جاي جنگ در خراسان، تصميم گرفت تا به جنگ ترکان کافر برود.مرگ ناگهاني وي در سال 568 اين اقدامات او را متوقف کرد.
خوارزمشاهيان رو به توسعه
ايل ارسلان، پسر کوچکش سلطان شاه را به جانشيني خود گماشت، اما با حضور برادرش تکش نوبت به وي نرسيد.سلطان شاه حکومت مرو و سرخس و نسا و ابيورد را گرفت که تا سال 589 ـ که درگذشت ـ در آنجا حکومت داشت.آن زمان قلمرو وي به قلمرو تکش افزوده شد.ميان اين دو برادر نيز سالها نزاع و درگيري بود و هر بار شماري از مردم در آن ميانه کشته ميشدند.
علاء الدين تکش يکي از نيرومندترين خوارزمشاهيان است.وي در سال 588 بر ري مسلط شد و پس از آن، در سال 590 با کشتن طغرل فرزند ارسلان شاه، آخرين شاه سلجوقي، سلسله سلجوقي را منقرض کرده عراق عجم را نيز ضميمه قلمرو خويش کرد.وي همچنين المؤيد حاکم نيشابور را که پس از اسارت سلطان سنجر بر آن نواحي غلبه کرده بود، کشت و خراسان را به طور کامل زير سلطه خود در آورد.
اکنون تکش به دنبال آن بود تا خليفه عباسي الناصر را وادار کند تا قلمرو سابق سلجوقيان را به او واگذار کند.با عدم موافقت خليفه، اختلاف ميان خوارزمشاهيان و عباسيان بالا گرفت.تکش در جنگي با ترکان کافري که بخارا را اشغال کرده بودند ـ ختائيان ـ آن شهر را در سال 594 از آنان باز پس گرفت.تکش در سال 596 درگذشت.اين زمان قلمرو خوارزمشاهيان توسعه زيادي يافته بود.
علاء الدين محمد فرزند تکش به جانشيني پدرش رسيد.همان آغاز، دولت غوري به رهبري غياث الدين و شهاب الدين غوري به قصد تصرف نيشابور، مرو و سرخس به اين مناطق هجوم آوردند و آنها را تصرف کردند.علاء الدين محمد به سرعت مناطق مزبور را به سال 599 پس گرفت.وي تا سال 602 که توانست غوريان را سرکوب کند، درگير آنها بود.پس از آن، به قصد توسعه قلمرو خويش، ابتدا مازندران را تصرف کرد.پس از آن به سوي ترکان کافر که سمرقند را تهديد ميکردند تاخت که از آنان شکست خورد و به اسارت در آمد.زماني که از اسارت در آمد، بار ديگر بر آنان هجوم برد و آنها را قلع و قمع کرد.بسياري از مورخان بر اين باورند که از ميان بردن اين ترکان کافر، سبب شد تا مغولان راحتتر بتوانند به ماوراء النهر و خراسان يورش برند .
علاء الدين محمد توانست کرمان و سيستان تا سواحل رود سند را تصرف کرده و در سال 612 دولت غوري را که در غزنه حکومت داشت، براندازد.اين زمان دولت خوارزمشاهي، بزرگترين دولت دنياي اسلام بود.قلمرو آن در شرق به هند و در غرب به عراق ميرسيد.
علاء الدين محمد قلمرو خويش را چهار قسمت کرد.بخش شرقي را شامل غزنه تا هند و بست به جلال الدين منکبرني ـ يا منکبرتي ـ فرزند بزرگش سپرد.بخش شمالي، شامل خراسان و خوارزم و مازندران را به قطب الدين ازلاغ شاه فرزند ديگرش که ولي عهدش نيز بود، داد.قسمت جنوبي را به غياث الدين پير شاه و قسمت غربي را تا عراق عجم به رکن الدين غورشايجي سپرد.
با همه اين وسعت، دولت خوارزمشاهي ديري نپاييد.مغولان در سال 617 به خوارزم رسيدند و آن شهر را تصرف کردند.سلطان نيز اندکي بعد در يکي از جزاير درياي مازندران درگذشت.وي زمان کوتاهي پيش از درگذشت خود، ولايت عهدي را به فرزند بزرگش جلال الدين منکبرني سپرد که در آن شرايط کار عاقلانهاي بود.
جلال الدين جنگهايي با مغولان داشت که نتوانست حملات آنها را متوقفکند.از اين سو، توانست آذربايجان را به قلمرو خود بيفزايد و با نيروهاي عباسي نيز درگير شود.با همه تلاشي که او کرد، مشکل مغولان، مشکلي نبود که او بتواند در برابرش بايستد.وي اندک اندک از برابر آنها گريخت تا آن که در سال 627 در يکي از مناطق کوهستاني کردستان توسط کردي کشته شد و دولت خوارزمشاهي خاتمه يافت.
سلاطين خوارزمشاهي/سالهاي حکومت
انوشتگين غرشاه/470 ـ 490
قطب الدين محمد بن انوشتگين/490 ـ 521
اتسز بن محمد/521 ـ 551
ايل ارسلان بن اتسز/551 ـ 568
محمود بن ايل ارسلان/568 ـ 589
تکش بن ايل ارسلان/589 ـ 596
علاء الدين محمد بن تکش/596 ـ 617
جلال الدين منکبرني بن محمد/617 ـ 628
خوارزمشاهيان و خلافت عباسي
يکي از دشواريهاي خوارزمشاهيان، ارتباطشان با خلافت عباسي بود.تا اين زمان، دولت سلجوقي از طرف عباسيان به رسميت شناخته ميشد.گذشت که اتسز درصدد بر آمد تا حکم مستقلي از مقتفي عباسي (530 ـ 555) بگيرد.رشيد الدين وطواط، منشي معروف وي، چندين نامه از طرف خوارزمشاه به مقتفي نوشت و ضمن آنها با بدگويي از سنجر (که اندکي مورد تنفر عباسيان نيز بود) و نيز بيان سوابق اجدادش در جهاد با کفار، از او خواست تا سلطنت خوارزمشاهيان را به رسميت بشناسد.وي در اين نامهها، با عبارات بليغي، اظهار اطاعت ميکرد.همين روابط با مستنجد (555 ـ 566) و مستضيء عباسي (566 ـ 575) نيز بر قرار بود.روشن بود که با سلطه سلجوقيان بر بغداد، اين کار براي خليفه دشوار بود.
خليفه بعدي الناصر لدين الله (575 ـ 622) بود که چهل و هشت سال خلافتکرد ناصر در سال 584 با سپاه سلطان سلجوقي درگير شد و شکست خورد.پس از آن وي به اختلاف ميان خوارزمشاهيان و سلطان طغرل سلجوقي دامن زد تا آن که طغرل در سال 590 توسط خوارزمشاهيان کشته شد.اين بار درگيري ميان خوارزمشاهيان و الناصر آغاز شد، چرا که خواست خوارزمشاهيان آن بود تا به نام آنها در بغداد خطبه خوانده شود، چيزي که الناصر با آن موافق نبود.وي به عکس، خواستار آن بود تا به طور مستقيم بر سرزمينهاي تحت سلطه سلجوقيان حکومت کند.
الناصر در سال 591 سپاهي به سوي اصفهان فرستاد تا آن شهر را از دست خوارزمشاهيان به در آورد و چنين شد.همين اتفاق درباره همدان و خوزستان افتاد.اين وضعيت ديري نپاييد، چرا که سال بعد ميان سپاه سلطان و خليفه درگيري پيش آمد که سپاه خليفه شکست خورد و خوارزمشاهيان بر خوزستان، همدان و اصفهان مسلط شدند.
خوارزمشاهيان در حکومت داري، رفتار انسان منشانهاي در پيش نگرفته و ظلمي فراوان به مردم کردند.راوندي ـ که البته طرفدار سلجوقيان است ـ مينويسد: «غزان در خراسان آن بيرحمي ننمودند که خوارزميان با عراقيان از خون به ناحق و ظلم و نهب و خرابي» .به همين دليل مردم نيز از آنان متنفر بودند.افزون بر آن، خوارزميان سخت از مردم عراق عجم بيگانه بودند .با اين حال، قدرت خوارزمشاهيان، مانع از آن بود که خليفه يا مردم بتوانند کاري از پيش ببرند.
الناصر خواستار آن بود که علاء الدين تکش به سرزمين آباء و اجدادي خويش قانع باشد، اما تکش حکومت خوزستان را ميخواست.ناصر از سلطان غوري خواست تا به خوارزم حمله کند.تکش که خطر را دريافت، از ترکان کافر آن سوي سيحون خواست تا هماهنگ با يکديگر به غزنه حمله کنند.اين اقدام در سال 594 انجام گرفت.ترکان شکست خورده بازگشتند.
خوارزمشاه که نتوانسته بود کاري انجام دهد، با خليفه صلح کرد و خليفه نيز خلعت سلطنت براي وي فرستاد.تکش در سال 595 درگذشت.
در سالهاي نخست سلطنت بيست و يک ساله علاء الدين محمد (596 ـ 617)، روابط او با الناصر حسنه بود، اما پس از استقرار کامل وي بر سلطنت و هوس آمدننام وي در خطبه در بغداد، روابط تيره شد.علاء الدين محمد که قدرت بيچون و چرايي يافته بود، مصمم شد تا خلافت عباسي را منحل کرده و با يکي از علويان بيعت کند.اين اقدام او چندان طرفداري نداشت، چرا که عامه مردم، به ويژه در خوارزم سني بودند و حتي در همانجا نيز نام خليفه را از خطبه حذف نکردند.
اختلاف ميان آنها رو به فزوني گذاشت تا آن که در سال 614 علاء الدين محمد، عازم عراق شد.هنوز چندي از همدان دور نشده بود که هوا بسيار سرد شد و سربازان و استران بسياري از خوارزمشاه تلف شده مجبور به بازگشت شد.اين وضعيت، در ميان مردم، به عنوان يک امداد الهي تلقي شد.از سوي ديگر الناصر متهم شده است که براي نابودي خوارزمشاهيان، از مغولان خواسته است تا به عراق بيايند.اين مسأله را برخي از محققان انکار کردهاند.
گفتني است که خلافت ناصر، يکي از طولانيترين خلافتها در دوره عباسيان است.ويژگي ديگر الناصر آن بود که خود شخصا عقيده به مذهب امامي داشت، درست همان طور که مادرش چنين بود .اين تشيع تا آنجا بود که بناي سرداب امام زمان عليه السلام در شهر سامرا، به دستور وي ساخته شد.کتيبه مزبور به نام او، تاکنون بر جاي مانده است.
در اين دوره و پس از آن، شمار فراواني از دبيران و منشيان بغداد شيعه بوده و اختلافات مذهبي در اين شهر به شدت کاهش يافته بود.
ما در باره روابط عباسيان و خوارزمشاهيان در جريان حمله مغول، در «عنوان انقراض عباسيان» مطالبي خواهيم داشت.