درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید,سایت من یک وبلاگ تاریخی که مطالبش خوب و سودمنده وامید وارم اون چیزی رو که دنبالش هستید با گشتن تو سایت من بدست بیاریدو امیدوارم که از سایتم خوشتون بیاد. پيوندها
نويسندگان
همه چی
حکومت سامانیانمقدمهابتدای امر سامانیان« دولت سامانیان که مخصوصا ً بعد از اسارت عمرولیث صفار تمام قلمرو سابق طاهریان در خراسان و ماوراءالنهر از جانب خلیفه به رهبران آن واگذار شد در واقع هم وراث فرمانروایی طاهریان بود؛ هم رابطه تابعیت نسبت به خلیفه را از آنها به ارث برد. بخارا در زمان آنها مثل نیشابور دوران طاهریان مرکز یک حکومت موروث مستقل گونه بود که امیر آن حکم فرمانروایی را از خلیفه بغداد دریافت می داشت؛ حساب خرج و دخل خزانه را به طور رسمی به دیوان خلافت پس می داد؛ در مورد جنگها و لشکرکشی هایی که در داخل یا خارج قلمرو برایش پیش می آمد خود را مسؤول خلیفه می شمرد. هر وقت خلیفۀ تازه یی روی کار می آمد خطبه و سکه را به نام او می کرد؛ هدایای بیش و کم ارزنده یی از برای او می فرستاد؛* خلیفه تازه هم ادامه حکومت او را، با اعطاء خلعت و ارسال حکم و "لوا" تمدید و تأیید می کرد. در صورت ضرورت نیز، ولیعهد او را که از جانب امیر نامزد می شد به جانشینی او تأیید می نمود. هر زمان هم امیر تازه یی، به جای امیر گذشته در بخارا به امارت می نشست خلیفه وقت برای او خلعت و فرمان می فرستاد و بدینگونه امارت او را مشروع و دریافت خراج و صدقات را از جانب او خالی از ایراد واشکال نشان می داد. جز همین اظهار تابعیت رسمی، امیر در تمام خراسان و سیستان و ماوراء النهر درهمه چیز مستقل و مختار بود. امور حوزه فرمانروایی را به میل و اراده خویش، بی واسطه و بی دستوری خلیفه تمشیت می کرد. درایجاد نظم و استقرار عدالت به هر نحوی که مصلحت می دانست عمل می کرد. وزیران و کارگزاران زیر دست را به هر صورت که اقتضای وقت می دانست نصب وعزل می کرد، حبس یا مصادره می نمود، و می کشت یا برمی انداخت.* البته درآنچه به احوال عامه و روابط آنها مربوط می شد اجراء عدالت را به احکام آنها موکول می کرد و درجزئیات آنگونه امور مداخله یی نمی نمود. با این حال روزها و هفته ها غالبا به طور منظم به "مظالم" می نشست و درآنچه حل و فصل آن به حکم و الزام او حاجت داشت حکم می کرد. درین موارد هم به شیوه معمول عصر، احکام خود را با مشورت فقها و رعایت حکم شرع صادر می نمود و ازهرگونه حکمی که با نظر شرع مخالف بود، حتی المقدور خودداری می کرد. به همین سبب بود که حکومت سامانیان، برخلاف صفاریان، از نظر مردم – نظر «رعیت» که امراء عصر را برای خود راعی(= چوپان) تلقی می نمود- مشروع محسوب می شد و مخالفت با آن سرپیچی ازحکم اولی الامر مسلمانان بشمارمی آمد و کسانی از داعیه داران که پای بند شریعت بودند و خود را متعهد به اطاعت از خلیفه می دانستند، ازشرکت در هرگونه توطئه یی که بر ضد آنها بود خودداری می کردند. چون حکومت آنها مورد تأیید خلیفه بود دسته های مطوعه و غازیان اطراف و نواحی، همواره به ضرورت دفاع از «ثغر»ها ی اسلام، آماده مقابله با هر حادثه یی بودند که قلمرو آنها را ازخارج تهدید می کرد. بدینگونه هرجا امیر بخارا از جانب ثغرها، که در آن ایام مسکن ترکان غیرمسلمان در نواحی شرق ماوراءالنهر بود، احساس تهدید می کرد و دفع تهدید را در پیشرفت در داخل قلمرو دشمن می یافت، متشرعه ولایت به خاطر «جنگ مقدس» درکنار سپاه او داوطلبانه و بی اکراه برای غزو و جهاد با کفار آمادگی خویش را نشان می دادند. این شیوه فرمانروایی، در استقرار امنیت و ثبات به سامانیان کمک کرد و آنها را در تأمین هدف دیگر خویش که احیاء فرهنگ ایرانی در محدوده توافق با شریعت بود، مجال توفیق داد. درچنین اوضاع و احوال بود که بخارا، به گفته ثعالبی آشیانه جلال، کعبه دولت و مجمع بزرگان عصر شد و اینکه دولت آنها نماینده رسمی قدرت خلافت در تمام خراسان و ماوراءالنهر بشمار می آمد البته مانع از توجه آنها به ضرورت احیاء فرهنگ ایرانی در قلمرو خویش نشد اما ریشه اشرافی و فئودال گونه آنها هم که تبارقوم را به خاندانهای قدیم می رساند،* دولت ایشان را از گرایش های شدید عربی که در آن ایام بین عامه اهل خراسان حکمفرما بود مانع می آمد. درعین حال تعهد آنها در تأمین امنیت و عدالت نیز که لازمه حمایت رسمی خلیفه ازآنها بود، امراء بخارا را بالطبع مدافع و حامی منافع طبقات عامه قرار می داد و به الزام انضباط بر عمال و حکام و امراء زیردست وامی داشت. سامانیان که منسوب به سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریه یی سامان نام در آن نواحی بودند از زمان اقامت مأمون در خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراءالنهر حکومت های مستقل گونه کوچکی را که به اشارت خلیفه به انها واگذار شده بود به عهده داشتند و نست خود را – ظاهرا نه از اوایل حال بلکه در دنبال کسب قدرت – به بهرام چوبینه سردار معروف عهد ساسانیان می رساندند. این دهقان زرتشتی که در اواخر عهد اموی مقارن دوران امارت اسدبن عبدالله قسری(121) در خراسان، به آیین اسلام درآمد،* با این والی عرب دوستی به هم رساند و پسری را که بعداز آن برایش به دنیا آمد به دوستی این عرب اسد نام نهاد اما خود او بعدها ظاهرا به دعوت ابومسلم پیوست و در خراسان ازهواخواهان خلافت عباسیان گشت. پسرش اسد در اواخر عهد خلافت هارون به این خلیفه خدمت هایی کرد- که او را درنزد وی مورد توجه ساخت.- پسران او هم در قیام رافع بن لیث به والی خراسان هرثمة بن اعین(191) کمک هایی کردند که نشان دوستی نسبت به خلیفه بود. در مدت اقامت مأمون در خراسان نیز پسران اسد با خدمات خویش توجه وی را جلب کردند ازین رو غسان بن عباد والی خراسان، به توصیه و اشارت مأمون حکومت هایی را در نواحی ماوراءالنهر به آنها واگذاشت(204)در سرقند، فرغانه، چاچ و هرات. در عهد امارت طاهریان هم، اولاد اسدبن سامان خداة و مخصوصا فرزندان احمدبن اسد نیابت حکومت آل طاهر را در آن نواحی همچنان حفظ کردند.* مقارن دوران قیام یعقوب لیث و برادرش عمرولیث صفار، تقریبا تمام ماوراءالنهر در دست دو تن از نوادگان اسدبن سامان خداة بود: نصربن احمد(261) و برادرش اسمعیل بن احمد(271) که در آغاز از جانب طاهریان و بعدها بلاواسطه از جانب خلیفه بغداد ولایات ماوراءالنهر را، دور از دسترس رویگرزادگان سیستانی، تحت فرمان داشتند. وقتی خلیفه به درخواست و اصرار عمرولیث صفار که خود را به حق وارث و صاحب واقعی قلمرو طاهریان می دانست ماوراءالنهر را هم که در عهد طاهریان، لااقل به صورت اسمی، جزو حوزه حکومت آنها محسوب می شد به صفار سیستان داد، پنهانی اسمعیل بن احمد را که بعد از برادرش نصربن احمد (279) فرمانروای مستقل ماوراءالنهر به شمار می آمد و آن نواحی از جانب خلیفه المعتضد به وی واگذرا شده بود نیز به مقاومت درمقابل مدعی تشویق کرد لاجرم بین صفار جهانجوی و امیر سامانی کشمکش درگرفت و دربرخوردی کوتاه که درحوالی بلخ بین سپاه آنها روی داد عمرولیث دستگیر شد و خلیفه هم تمام حوزه امارت طاهریان را که از عهد یعقوب به دست صفاریان افتاده بود به قلمرو سامانیان که تا آن ایام محدود به ماوراءالنهر بودالحاق کرد و ازآن پس اسماعیل بن احمد امیربخارا شد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراءالنهر امیر خراسان خوانده شدند(287).» نزاع نصر و اسماعیل با یکدیگر در275به گفته مورخین « اسماعیل مدتها از جانب برادر بزرگتر به رفق و عدل در بخارا حکومت می کرد و پیوسته دررعایت احترام نصر جاهد بود تا آنکه رافع بن هرثمه - چنانکه در تاریخ صفاریان گذشت – درخراسان خروج نمود و در ایامی که بر نیشابور و خراسان شمالی مسلط بود به حکم مجاورت با اسماعیل طرح دوستی انداخت و صفای بین اثنین تا آنجا بود قوی شد که دوستی به اتحاد مبدل گردید و پیوسته مابین دو جانب مراسلات مودت آمیزی رد وبدل می شد.* جماعتی از بد اندیشان این صفای کامل را در چشم نصر، نشانه اتحاد علی رغم او جلوه دادند و گفتند که اسماعیل درخیال است که به کمک رافع تو را از سمرقند براندازد و امیر مستقل کل ماوراءالنهر گردد. این سعایت در نصر مؤثر افتاد و سپاهی گران به جانب بخارا فرستاد و اسماعیل چون یارای مقابله با برادر نداشت، رسولی روانۀ حضور رافع کرد واز او مدد خواست. فرستاده اسماعیل از ملاقات رافع چنین دریافت که او به جای یاری امیرسامانی عازم سمرقند است به نام خود و دراین صورت ممکن است که مخدوم او امیراسماعیل بالاخره دست نشانده رافع بن هرثمه گردد. به همین جهت - فرستادۀ اسماعیل - به تدبیر، رافع را ازخیال حرکت به ماوراءالنهر منصرف ساخت و به او چنین فهماند که مصلحت درآشتی دادن دو برادر است. رافع هم در این زمینه سعی بسیار کرد و نزاع نصرو اسماعیل موقتا از میان برخاست لیکن صفای اول برنگشت و دو برادر همچنان نسبت به هم بدگمان بودند چنانکه اندکی بعد باز آتش نفاق زبانه کشید و این دفعه کاربه جنگ منتهی گردید.* نصر با لشکری آماده ا زسمرقند به بخارا تاخت تا اسماعیل را از آنجا براند لیکن در جنگی که در پائیز 275 در نزدیکی بخارا اتفاق افتاد نصر مغلوب و اسیر شد و اسماعیل برادر را به این حال به بخارا آورد. در رسیدن به بخارا اسماعیل برادر بزرگتر را بر تخت نشاند و خود چون چاکری درخدمت او ایستاد و به قدری در احترام و تعظیم برادر مبالغه کرد که نصر پنداشت اسماعیل او را تمسخر می نماید. آنگاه او را با همراهانی فراوان به سمرقند فرستاد وهنگام وداع به او گفت که من کماکان در بخارا به نیابت تو باقی خواهم بود و قدم از طریق چاکری و فرمانبرداری فراتر نخواهم گذاشت. نصر به سمرقند برگشت و تا سال 279 که وفات یافت با برادر در مقام دوستی و یگانگی برقرار بود و چون مُرد،* اسماعیل سمرقند را هم به قلمرو خود ضمیمه نمود و امیر مستقل تمام ماوراءالنهر گردید.» 1- اسماعیل بن احمد(279-295)« امیر اسماعیل بن احمد را معمولا مؤسس دولت سامانی می دانند زیرا که پس از مرگ برادر بزرگتر بر سراسر ماوراءالنهر امارت یافته و سایر امرای جزء سامانی فرمان او را گردن نهاده اند بخصوص که او درایام امارت خویش ممالک سامانی را وسعت بخشیده و خراسان و گرگان و طبرستان و سیستان و ری و قزوین را هم بر قلمرو سابق خود اضافه کرده است. اسماعیل قبل از وفات برادر و پس ازمرگ او اکثر اوقات خود را با کفار حدود شمالی بلاد سامانی به جهاد و غزا می گذرانده، چنانکه در سال بعداز فوت نصر یعنی در 280 با یکی از خانان ترکستان به جنگ پرداخت و پس از غلبه بر او پدر و زوجه اش را به اسیری به سمرقند آورد و غنایم کثیری در این واقعه نصیب لشکریانش شد تا آنجا که به هرکدام قریب هزار درهم رسید.* وقایع دورۀ امارت امیراسماعیل سه رشته است: 1- جنگ او با عمرولیث صفاری ودست یافتن او بر عمرو در سال 287. 2- جنگ او با محمدبن زید داعی و لشکرکشی او به توسط محمدبن هارون سرخسی به گرگان و طبرستان در همین سال 287 که منتهی به قتل داعی و فتح گرگان و طبرستان و ضمیمه شدن این نواحی به بلاد سامانیان گردیده. 3- لشکرکشی او به عزم دفع محمدبن هارون که پس از یک سال و نیم حکومت در طبرستان از جانب اسماعیل در288 بر مخدوم خود عاصی شده بود. درنتیجه این لشکرکشی اسماعیل ری و قزوین راهم به تصرف خود آورد. اسماعیل پس ازمراجعت ازری و قزوین به ماوراءالنهر، بقیه ایام خود را صرف جهاد در طرف توران کرد و چند نوبت به آن سمت تاخت و هر بار اسرا و غنایم بسیار گرفت و به این حال بود تا در صفر 295 دار دنیا را وداع نمود.» « - اینکه دوران امارت این بنیانگذارواقعی سلسله سامانیان را مورخان نزدیک به عصر او غالبا همچون نمونه یی از حکومت عدل و عقل و تدبیر توصیف کرده اند ممکن است ناشی از بیزاری و نفرتی باشد که نسبت به حکومت یاغی گونه صفاریان دراذهان اهل ماوراءالنهر ریشه گرفته بود با بدان سبب که این مورخان دوست داشته اند بنیانگذار این سلاله دوستدار و تابع خلیفه عصر را ازهر حیث شایسته نیل به چنان مرتبه یی نشان دهند.*- با این حال از شواهد وقراین برمی آید که آن حسن ظن ها هم نباید از واقعیت ها دور بوده باشند.» « به هرحال اسماعیل سامانی گذشته ازشجاعت و همت و جوانمردی، مردی بسیار پرهیزکار و خداترس و دیندارو لشکریانش شب و روز به خواندن دعا و نماز و عبادت اشتغال داشتند و خود او نیز سعی داشت که جنگهای او همه جنبه جهاد و غزا داشته باشد و به همین جهت است که بعضی از مورخین اسماعیل را سالار غازیان نامیده اند . در باب پرهیزکاری و عدالت و بی طمعی و سلامت نفس اسماعیل حکایات عدیده منقول است. سیاست او در لشکریانش بی اندازه بود و سپاهیان او که همه به همین سیره بار آمده بودند، بی اجازه امیرسامانی و از بیم موأخذۀ او جرأت هیچ گونه تجاوز و تعدی به مال مردم نداشتند.* این امیر برای احقاق حقوق مردم و دفع مظالم در بخارا دیوانخانه و داوران مخصوص داشت و همیشه در سفرها جماعتی ازقضات عدل با او همراه بودند تا اگر در طی طریق نیز احتیاجی دراین باب روی کند، قطع و فصل مرافعات دچار اشکال و وقفه نگردد و بر طبق شرع حکم اجرا شود چنانکه در طبرستان پس از غلبه او بر محمد بن زید علوی به همین وجه عمل کرد و اموالی را که ازمردم به غصب گرفته شده بود به تصرف ایشان بازداد. درنتیجۀ همین سیرتها ی نیکوست که معاصرین اسماعیل او را لقب امیر عادل ملقب ساخته اند و چون مُرد او را همیشه به نام امیر ماضی یاد می کردند. اگرچه اسماعیل مردی بی آلایش و متدین بود و نسبت به علمای دین احترام فوق العاده داشت لیکن به علت تعصب تمام در مذهب تسنن در حقیقت چاکر صمیمی ودست نشاندۀ مطیع خلفای عباسی بودو به همین علت او و جانشینانش هیچ گاه آن احساسات ایران دوستی و استقلال خواهی که در صفاریان و دیالمه بود،* در آنها نبود بلکه برخلاف، به دستور خلفای عباسی با این گونه ایرانیان که زیر بار خلیفه نمی رفتند و با اختیار مذاهبی غیر از مذهب رسمی دربار بغداد قیام می کردند همه وقت درنبرد بودند و می کوشیدند تا ایشان را براندازند. چنانکه با علویان طبرستان و صفاریان به همین وضع رفتار نمودند و چند بارشوکت از دست رفتۀ خلفای عباسی را ایشان بر سر مقام اول بازآوردند.»
2- ابونصر احمدبن اسماعیل(295-310)پس از فوت اسماعیل ،« پسرش ابونصر احمد بعداز وی در بخارا به امارت نشست. او بلافاصله مورد تأیید و شناخت خلیفه واقع شد واز جانب وی - در ربیع الاخر 295- خلعت و فرمان دریافت. اما امارت او از همان آغاز با مخالفت عم وی اسحق بن احمد مواجه شد که در سمرقند فرستاد و او را مغلوب و دستگیر کرد. معهذا دوران فرمانروایی او شش سال بیش طول نکشید و درین مدت هم اوقاتش صرف دفع فتنه های داخلی بود. ری را که - در سال 297- بر وی شوریده بود تسخیر کرد اما غلبه بر سیستان - در سال 300- که به تحریک صفاریان با به هواداری آنها سر به شورش برداشت به آسانی برایش ممکن نشد و مجبور به لشکرکشی های طولانی گشت.* قیام ناصرکبیر، معروف به اطروش هم که طبرستان را بر او شوراند روزهای آخر فرمانروایی کوتاه او را تیره کرد. وقتی برای دفع این شورش از بخارا عزیمت جرجان کرد، درنزدیک آموی به دست غلامان خویش - در جمادی الاخر301- کشته شد که بعداز مرگ او را امیرشهید خواندند. ظاهرا توجه خاصی که او نسبت به علما داشت واعتمادی که به اهل دیوان نشان می داد محرک این غلامان - یا سرکردگان آنها- در اقدام به قتل وی بوده باشد. از قراین برمی آید که سرکردگان سپاه هم از خشونت و استبداد او ناخرسندی داشته اند و علاقه او را به اهل علم به عنوان نوعی بی اعتنایی و بی اعتمادی درحق خویش تلقی می کرده اند.» با توجه به منابع تاریخی،می گویند:« احمد برخلاف پدر مردی ضعیف النفس بود و به کار ملک زیاد توجهی مبذول نمی داشت و به شکار بیشتر مایل بود تا به راندن مصالح کشور به همین جهت تدبیر امور بیشتر به دست ابوالفضل بلعمی و سران سپاهی مانند، حسین بن علی مرورودی و سیمجور می گذشت.- وحتی – چنین مشهور است که چون نامۀ ابوالعباس محمدبن صعلوک والی طبرستان دایر بر قیام ناصر کبیر به او رسید چنان متزلزل شد که از خدا طلب مرگ کرد و از قضا در همان ایام هم در شکارگاه چندتن ازغلامان او را در جمادی الاخر سال 301 کشتند.»
3- نصربن احمد(301-331)« درخشان ترین دوران فرمانروایی آل سامان دوران امارت پسر احمدبن اسماعیل، نصربن احمد بود که هنگام جلوس کودکی هشت ساله بود و سی سال و سه ماه بر ماوراء النهر و خراسان حکمروایی داشت. با آنکه پدرش احمد به تحریک و توطئۀ سران سپاه کشته شده بود حمایت دیوانیان و سعی و تدبیر وزیرانی چون "ابو عبدالله جیهانی" و "ابوالفضل بلعمی"،* آغاز فرمانروایی وی را ازتزلزل و بی ثباتی ایمن ساخت. امیر خردسال بعدها به کمک این وزیران در حمایت اهل ادب و احیاء فرهنگ ایرانی هم سعی قابل ملاحظه یی نشان داد که تشویق "رودکی" به نظم کردن "کلیله و دمنه" یک نمونۀ آن بود. در آغاز کار، وزیرش ابوعبدالله جیهانی به کمک سپهسالار حمّویةبن علی کوسه اداره امور را تحت نظم درآوردند. شورش ها و توطئه هایی را که در آغاز وی روی داد با قدرت فرونشاندند. درواقع در همان آغاز امارت وی باز اسحق بن احمد عم پدرش در سمرقند به دعوی امارت برخاست اما به وسیله حمّویه مغلوب شد و با این حال باز مورد عفو واقع گشت. شورش دیگری به رهبری حسین بن علی مرورودی در نیشابور رخ داد که ظاهرا اسماعیلیه خراسان در پشت سر وی بودند. این شورش هم به وسیله احمدبن سهل بن هاشم بن کامکار که از دهقانان خراسان و از خاندانهای اشرافی بلخ بود، فرو نشست. اما خود احمد تقریبا بلافاصله سر به شورش برآورد که سپهسالار حمویه آن را دفع کرد.* آرامشی که بعد ازین وقایع در قلمرو آل سامان به وجود آمد ده سال طول کشید و درین مدت نصربن احمد که سالهای کودکی را پشت سر گذاشته بود زمام کارها رابه دست گرفت. شورشی که درین ایام درفرغانه به وسیله الیاس بن اسحق درگرفت هرچند نواحی شرقی قلمرو نصر را یکچند دچار اغتشاش کرد، سرانجام به پیروزی وی خاتمه یافت. الیاس هم مورد عفو واقع شد و به دربار بخارا بازگشت. چندی بعد، وقتی نصر برای تنظیم امور خراسان و دفع تحریکات علویان طبرستان به نیشابور رفته بود در بخارا فتنه هایی روی داد که ظاهرا دیالمه، اسماعیلیه و بعضی غازیان حرفه یی در آن دست داشتند و چون برادران کوچک نصر هم که وی آنها را از بیم طغیان در قهندز شهر حبس کرده بود به ماجرا پیوسته بودند، رفع فتنه دشوار شده بود. با اینهمه به تدبیر وزیر ابوالفضل بلعمی، ماجرا خاتمه یافت و غوغا فرونشست. اما دنبالۀ فتنه، در نیشابور به صورت یک قیام ضد خلافت - تمایلات شیعی- درآمد که نصر هم در فرونشاندش خشونت و قاطعیت زیادی نشان نداد.* - از آنجا که- این طرز رفتار نصر با این شورشگر مدعی که یک علوی شیعی مذهب بود، با سلیقه فقیهان سنی بخارا موافق نیفتاد و آنها را از وی بشدت ناراضی کرد. ظاهرا ً در دربار بخارا دودستگی هایی پیدا شده بود و فقهای ولایت به جناح مخالف نصر پیوسته بودند. - اینکه دعوتگران اسماعیلی در همین ایام عده یی از نزدیکان امیرنصر و خود او را به آیین خویش جلب کرده باشند و نصر هم به درخواست آنها خونبهای یک تن از رؤساشان را که در زندان بخارا مُرده بود به خلیفۀ فاطمی پرداخته باشد، افسانه یی مبالغه آمیز به نظر می رسد- اما اظهار تمایل او به اقوال دعوتگران شیعه ممکن است یک تدبیر سیاسی وی برای جلوگیری از توسعۀ قدرت و نفوذ فقها بوده باشد که در مقابل اصلاحات او یا گرایشی که به احیاء فرهنگ ایرانی داشت به مخالفت ایستاده بودند.* به هر حال روایت بدانگونه که نصر را به نحو بارزی به گرایش های ضد سنی متهم می کند در مآخذ رسمی و اقوال مورخان قدیمتر نیست و آنچه نیز در روایات دیگر هست ناشی از دودستگی هایی به می رسد که در اواخر عهد نصر، فقها را در جرگۀ مخالفان او قرار داده بود. چیزی که مسلّم به نظر می رسد پیروزی جناح مخالف است که سرانجام تحریک و تهدید آنها وی را وادار کرد به نفع پسرش از امارت کناره گیری و روزهای آخر عمر را در عزلت وعبادت بگذراند.* نصر در سالهای آخر عمر به بیماری سل دچار بود – و شاید بدخویی ناشی از نومیدی و رنجوریش عدۀ زیادی از درباریان را هم از وی رنجانده بود-. به هر حال هنگام مرگ عمرش به چهل سال نمی رسید. سیزده ماه آخر این عمر بالنسبه کوتاه را هم به علت شدت بیماری به الزام و تهدید جناح مخالف از دخالت در امور کناره گیری گرفته بود. نصربن احمد بعداز وفاتش امیر سعید خوانده شد.»
4- نوح بن نصر(331-343)« بعداز نصربن احمد، پسرش نوح بن نصر که در ماه های آخر حیات پدر هم زمام اموررا دردست داشت، در شعبان 331 به امارت رسید.* خلیفه هم برایش خلعت و فرمان فرستاد. وزارتش به یک تن از فقها، نامش فقیه ابوالفضل محمد السلمی و معروف به حاکم جلیل رسید و این نکته نیز غلبه جناح طرفدار فقها را در دو دستگی های اواخر عهد نصر تأیید می کند. با وزارت او سرداران نصر بعضی درباریان او مورد اتهام و سوءظن قرار گرفتند و غالبا برکنار شدند. آثار انحطاط قدرت سامانیان از همین عهد نوح بن نصر و تسلیم شدنش به خواستهای فقها آغاز شد. اوقات وزیرش بیشتر به عبادات یا تظاهر به آن صرف می شد، لاجرم کارهای حکومت مهمل ماند یا از مجرای درست انحراف یافت. سپاه ناراضی، خزانه تهی و شورش ها متواتر گشت. ابوعلی چغانی سپهسالار که در مدت امارت نصر خدمتهایی در دفع مخالفان او انجام داده بود، در آن ولایت سر به شورش برآورد. در بین سرکردگان سپاه زمزمه ناخرسندی ها آغاز شد. سپاه که مدتها از دریافت حقوق - یستگانی – محروم مانده بود آمادۀ شورش گشت. یک بار حکومت ناچار شد مالیات و خراج آینده را پیش از وقت و به عنوان وام از مردم وصول کند- واین راه حل فقیهانه بود که در مردم موجب بروز ناخرسندی گشت.- جبهۀ مفتیان عدم توانایی خود را در ادراۀ امور نشان داد. *چیزی که از نفوذ و دخالت آنها عاید مملکت شد، ضعف خزانه، افزونی مالیات ها و شکایت و ناخرسندی عامه و لشکریانش بود. بالاخره نازضایی سپاه و نفرت عامه ازحکومت مفتیان منجر به شورش سپاهیان بر حاکم جلیل شد. شورشیان، وزیر را به اتهام همدستی یا سازشکاری با ابوعلی چغانی و بیشتر به علت تأخیر در پرداخت مواجب در سال 335 کشتند با خواری و اهانت بسیار. با اینهمه، شورش لشکرو تحریکات ابوعلی چغانی بر ضد نوح همچنان ادامه یافت و نوح یکچند قدرت را از دست داد. به سمرقند گریخت و بخارا را به دست شورشیان - سپاهیان یاغی – رها کرد. با این حال، در اندک زمان مسلط شد، شورشیان را که عده یی از امیرزادگان خاندان وی از جمله برادر خود وی و عم پدرش هم با آنها یار بودند کیفر سخت داد و بعضی از آنها را کور کرد یا کشت. *اما به ابوعلی دست نیافت و او همچنان تحریک و تهدید خود را بر ضد دربار بخارا ادامه داد حتی از بلخ به بخارا لشکر کشید و با آنکه شکست خورد حکام وامراء اطراف را به شدت بر ضد نوح تحریک کرد. بالاخره نوح خود را به دلجویی و دوستی ناچار یافت. ابوعلی دوباره به عنوان والی و سپهسالار خراسان به آن ولایت بازگشت.* اما چون صلح او با آل بویه مورد تأیید نوح واقع نشد، معزول گشت. نوح حاکم تازه یی که نامش بکربن مالک فرغانی بود برای خراسان فرستاد. چندی بعد هم خود او در بخارا – در ربیع الثانی 343- درگذشت. بعداز مرگ، او را امیرحمید خواندند. در پایان دوران فرمانروایی او برخلاف سالهای آغازین آن، قدرت واقعی در دست سرکردگان سپاه بود. جناح مفتیان دیگر قدرت خود را از دست داده بود و در نظر عام خلق هم اعتبارسابق را نداشت. سرکردگان سپاه که دربار بخارا به شدت تحت نفوذ آنها بود هر یک برای جانشینی او یک تن از پسرانش را حمایت کردند.» 5- ابوالفوارس عبدالملک بن نوح(343-350)« بعداز او،پسرش عبدالملک امارت یافت اما سرکردگان سپاه همچنان ناخرسند ونگران باقی مانده بودند.بکربن سپهسالار خراسان که عبدالملک هم او در حکومت آن ولایت ابقا کرد. در بخارا بر دست البتکین سرکردۀ عده ای از سپاهیان ناراضی کشته شد.* اختلاف بین ترکان سپاه با دیوان که می خواستند سپاه را هم تحت نظارت خویش درآورند شدت یافت. محمدبن عزیر که وزارت از جانب عبدالملک به وی واگذار شده بود ناچار به کناره گیری شد. اینکه بعدازآن وزارت به ابوجعفر عتبی و حکومت خراسان به ابوالحسن سیمجور داده شد، ضعف عبدالملک را در مقابل قدرت سپاهیان نشان داد. در تمام این عزل و نصب ها دست پنهانی البتکین که سرکردۀ غلامان ترک بود، در کار بود اما هیچ یک ازین عزل و نصب ها موجب خرسندی سپاه نشد. با کنار نهادن آنها عبدالملک کوشید تا خود را از سلطۀ البتکین برهاند. عتبی را به اتهام اسراف در خرج - در سال 348- و سیمجور را به سبب اجحاف هایی که در خراسان کرده بود - در سال 349- کنارگذاشت. اما دربار و دیوان سامانیان درین ایام به شدت دستخوش مطامع غلامان ترک و سرکردگان سپاه بود و رهایی ازسلطۀ البتکین برای عبدالملک ممکن نشد. امارت خراسان را بعداز سیمجور به ابومنصور محمدبن عبدالرزاق داده بود که یک سردار و یک دهقان نام آور خراسان بود. اما چندی بعد، برخلاف میل قلبی خویش وی را از امارت آنجا برکنارکرد. هرات و حکومت خراسان را به البتکین داد. وزارت هم به ابوعلی بلعمی داده شد که در واقع متحد یا دست نشاندۀ البتکین بود.* در همین اوقات عبدالملک، در بازی چوگان اسب افتاد و د ر شوال 350 هلاک شد و تخت بخارا خالی ماند. عبدالملک را بعداز مرگ امیر رشید خواندند.» نصربن عبدالملک« بعداز وی، بلعمی وزیر به اشارت البتکین حاکم هرات پسرش نصربن عبدالملک را به امارت برداشت. اما این انتخاب با تأیید و قبول بزرگان مواجه نشد. منازعات و اختلافات تجدید شد حتی سرای امارت عرضۀ غارت و طعمۀ حریق گشت. و نصربن عبدالملک برکنار شد.» 6- ابوصالح منصوربن نوح(350-366)« به الزام ابوالحسن فایق- یک سرکردۀ دیگر از غلامان خاصه – ابوصالح منصوربن نوح برادر عبدالملک به امارت انتخاب شد.* البتکین که دربار و سپاه بخارا بر ضد خود دید از صحنۀ رقابت با امراء کنار کشید، از خراسان خارج شد و از راه طخارستان به غزنه رفت- جایی که بعدها اخلاف وی امارت غزنویان را در آنجا بنیاد نهادند. در بخارا قدرت به دست فایق خاصه افتاد- که از کودکی مصاحب و مربی ابوصالح منصوربود و در وجود او نفوذی تمام داشت. بلعمی هم چون با فایق کنار آمد تا پایان عمر - به سال 363- وزارت خود را حفظ کرد و سابقۀ اتحاد با البتکین مانع از ادامۀ وزارتش نشد.* حکومت خراسان هم باز به ابومنصور محمدبن عبدالرزاق داده شد و دربار بخارا او را به تعقیب البتکین واداشت که توفیقی نیافت. ابومنصور هم، که شاهنامۀ منثور به امر او در خراسان تدوین شد چون احساسات ملی داشت و از حکومت سامانیان که به دست غلامان ترک افتاده بود مأیوس و ناخرسند بود به دیالمه پیوست و با وشمگیر زیاری که در آن ایام به سامانیان پیوسته بود در افتاد و او (وشمگیر) لشکر به جنگ ابومنصور عبدالرزاق برد و او را عرصه هلاک ساخت. در سال 351 سیمجور هم که تقریبا تا پایان عمر - 377- در خراسان باقی ماند این بار بهانه یی برای شکایت و ناخرسندی عامه باقی نگذاشت و در آن ولایت امنیت و عدالت برقرار کرد. وی به کمک ابوجعفر عُتبی که با ابوعلی بلعمی شریک بود کوشید تا بین سامانیان و دیلمیان رابطۀ تفاهم برقرار سازد و بدینگونه به سعی او با ایجاد رابطۀ خویشاندی بین دو خاندان، و با پرداخت مبلغی سالانه از جانب دیالمه به دربار بخارا از تجدید منازعات اجتناب شد. باقی مدت فرمانروایی منصور در آرامش نسبی گذشت. فقط با خلف بن احمد فرمانروای سیستان که با وی از در دشمنی درآمده بود درگیری پیدا کرد، که آن نیز به نوعی آشتی انجامید.* فرمانروایی ابوصالح منصور شانزده سال بیش نکشید. بعداز وفاتش در شوال 366 او را امیر سدید خواندند. ترجمۀ تفسیر و تاریخ طبری به نام او موشح شد، وزیرش ابوعلی بلعمی در ترجمۀ آنها نظارت داشت. ترجمۀ تاریخ - تاریخ بلعمی - هم به وسیلۀ خود او انجام شد.» 7- ابوالقاسم نوح (نوح بن منصور)(366-387)« بعداز ابوصالح منصور، پسرش ابوالقاسم نوح - نوح بن منصور- به امارت نشست که چون در هنگام جلوس سیزده سال بیشتر نداشت زمام کارها به دست مادرش افتاد. بعدها چون دوران سرپرستی مادر را پشت سر گذاشت برای تحکیم موضع خود در مقابل مدعیان خاندانی با ابوالحسن سیمجور حاکم خراسان و با ابوالحارث فریغونی حاکم ولایت جوزجانان طرح خویشاندی سببی ریخت. ابوالحسن عُتبی را هم به وزارت برگزید - هرچند ابوالحسن سیمجور والی خراسان که درین ایام ناصرالدوله خوانده می شد با وزارت وی مخالف بود- . وزارت عتبی با وجود جوانی وی با درایت و تدبیر همراه بود.* وی دردربار بخارا از توسعۀ نفوذ سران سپاه جلوگیری کرد و چون به حاجب ابوالعباس تاش که مورد اعتماد وی تا حدی رقیب ابوالحسن سیمجور بود توجه بیشتری نشان داد، خشم وناخرسندی ناصرالدوله را بر ضد خود برانگیخت. ابوالحسن عتبی، ناصرالدوله سیمجوری را با وجود خویشاوندی که با امیر نوح داشت از امارت خراسان معزول کرد و حکومت خراسان را به ابوالعباس تاش که از پروردگان خاندان خویش بود سپرد، و او را حسام الدوله خواند. فایق خاصه را هم به جنگ آل بویه که ناصرالدوله بین آنها و با آل سامان پیمان عدم تعرض بسته بود مشغول داشت. با آنکه فایق و ناصرالدوله پنهانی بر ضد او متحد شدند، عتبی با اعتماد بر حسام الدوله تاش در دربار قدرت بی معارض یافت و با کفایت و با درایت کم مانند که داشت تفوق دیوان را بر درگاه که جناح سپاهیان از آنجا تقویت می شد تحقق داد. اما خود او چندی بعد بر دست "غلامان ملکی" که مزدور فایق و ناصرالدوله بودند در سال 372 به قتل آمد و با مرگ او ابوالقاسم نوح - امیر بخارا- از وجود از وجود وزیر با کفایتی که ممکن بود او را از نفوذ فاجعه انگیز سرکردگان سپاه نجات دهد محروم ماند. *وزارت به عبدالله بن محمدبن عُزیر رسید که با حسام الدوله تاش و ابوالحسن عتبی دشمنی دیرین داشت و چون می دانست تاش، وی و محرکان قتل عتبی را تحت تعقیب قرار خواهد داد، تاش را هم از حکومت خراسان معزول کرد و خراسان را باز به ناصرالدوله سیمجور داد. بدینگونه دربار بخارا، با وزارت عبدالله بن محمدبن عزیر، دستخوش مداخلۀ دایم ناصرالدوله و فایق شد.* تاش چون نتوانست یا نخواست با وضع جدید دربار کنار بیاید خراسان را ترک و به آل بویه پیوست. فایق هم که درین ایام والی بلخ و نامزد حکومت خراسان بود از عهدۀ همکاری با ابوعلی سیمجوری که بعداز مرگ پدر - 377- در خراسان صاحب قدرت بود برنیامد، چون از سپاه سیمجور شکست خورد، عزیمت بخارا کرد و چون از عهدۀ مدافعان آنجا هم برنیامد به بغراخان تُرک، سرکرده خاندان ایلک خانیان پیوست و او را به تسخیر بخارا تشویق نمود. با این حال چون ابوعلی سیمجوری هم ، که بر نوح شوریده بود، از ارسال خراج به بخارا خودداری کرده بود برای براندازی نوح با بغراخان درساخته بود، فایق با نوح از در دوستی درآمد و به بخارا برگشت. از جانب نوح نیز به دفاع بخارا و مقابله با سپاه بغراخان مأمور شد اما شکست خورد و بخارا در ربیع الاول 382 به دست بغراخان افتاد.* با این حال غلبۀ بغراخان بر بخارا طولی نکشید. فاتح بخارا چندی بعد در آنجا بیمار شد و چون درراه بازگشت درگذشت- به سال 382- نوح دوباره به بخارا بازگشت. اما این بار اتحاد بین فایق و ابوعلی سیمجور را همچنان مایۀ تهدید بخارا یافت و برای رهایی از تهدید آنها به سبکتکین امیر غزنه - که داماد البتکین و خود نیز از غلامان سابق دربار سامانیان بود- متوسل گشت. سبکتکین درین ایام فرمانروای غزنه بود و در نواحی شرقی آنجا هم فتوحات درخشان کرده بود.* وی ابوعلی سیمجور را - که بعداز غلبه بر خراسان خود را عمادالدوله المؤید من السماء می خواند- و نیز متحدان او را که به تهدید نوح برخاسته بودند به کمک پسر خود محمود و با یاری ابوالعباس مأمون فرمانروای خوارزم در حدود هرات- در رمضان 384- شکست سخت داد و آنها را منهزم کرد. نوح بعد ازین فتح، سبکتکین را ناصرالدوله وپسرش محمود را سیف الدوله خواند. نسبت به ابوالعباس خوارزمشاه اظهار سپاس کرد، قسمتی از متصرفات سیمجوریان را به او واگذاشت. حکومت خراسان را هم به سیف الدوله محمود داد. اما خان ترکستان، ایلک خان که بعداز بغراخان به سرکردگی ترکان مسلمان نواحی شرقی ماوراءالنهر رسیده بود، باز به دعوت و تحریک فایق عازم فتح قلمرو سامانیان شد. نوح برای دفع وی بار دیگر از سبکتکین و پسرش محمود استمداد کرد اما کار به صلح انجامید. نواحی سیحون از جانب سامانیان به ایلک خان واگذار گردید،* فایق هم مورد عفو واقع شد و حکومت سمرقند یافت. حریف و رقیب او ابوعلی سیمجور از بخارا نزد سبکتکین فرستاده شد و آنجا در زندان غزنه - به سال 386- درگذشت. دربار سامانیان هم که منازعات دایم بین امراء سپاه آن را به شدت متزلزل کرده بود تحت نفوذ سبکتین و پسرش محمود واقع شد. نوح بعداز آن خود را در اکثر امور حتی در انتخاب وزیران خویش نیز به مشورت با غزنه ناچار یافت. چندی بعد نوح بن منصور در رجب سال 387 درگذشت و پس از مرگ امیر رضی خوانده شد.» 8- ابوالحارث منصوربن نوح(387-389)« پسرش ابوالحارث منصوربن نوح، جوانی نوخاسته بیش نبود و ناچار درباریان و سرکردگان سپاه قدرت وی را چندان جدی تلقی نکردند. با این حال از روایات مورخان برمی آید که او از تدبیر و سیاست بی بهره نبود و کارها را نیکو ضبط می کرد.* هر چند این قول بیهقی مورخ غزنویان را،اشارت تاریخ یمینی هم تأیید می کند، چنان می نماید که سیاست و حکومت او به زودی موجب ناخرسندی درباریانش واقع گشت و بعضی از آنها ایلک خان را به تسخیر بخارا دعوت کردند. اما او فایق را که از جانب وی در سمرقند حاکم بود به بخارا فرستاد، و فایق با اظهار دوستی و بندگی نسبت به ابوالحارث منصور زمام کارها را در بخارا به دست گرفت و دربار بخارا را تحت نظارت خویش درآورد. چون سیف الدوله محمود، در همان ایام برای دست یابی بر غزنه که مرگ پدرش سبکتکین به سال 387 آن را مورد تنازع برادرش اسماعیل ساخته بود،* به آن سرزمین رفته بود، منصور بکتوزون حاجب را به جای او به حکومت خراسان فرستاد. فایق هم چون از واگذاری خراسان به بکتوزون راضی نبود پنهانی با نامه و پیام ابوالقاسم سیمجوری - بردار ابوعلی- را به مخالفت با او برانگیخت. اما جنگی که بین آنها رخ داد به صلح منجر شد. قهستان و هرات به سیمجور داده شد و خراسان در تصرف بکتوزون به سال 388 ماند. درین بین سیف الدوله محمود هم از غزنه بازگشت، و چون خود را امیر خراسان می دانست در دفع وطرد بکتوزون از خراسان تردید نکرد. چون منصور برای رفع این اختلافات به همراه فایق و سپاه خویش از بخارا عازم خراسان شد بکتوزون که شکست خود را از محمود نتیجۀ بی ثباتی منصور می دانست در سرخس به موکب او رسید. در آنجا دو سرکردۀ سپاه ، پنهانی در خلع منصور توافق کردند. بلافاصله او را خلع و توقیف کردند، چشم هایش را میل کشیدند.» 9- ابوالفوارس عبدالملک(از 12صفر تا 10ذی القعده389)« بعد مرگ ابوالحارث منصوربن نوح، بردارش ابوالفوارس عبدالملک را که طفلی خردسال هم بیش نبود به جای او در صفر 389 به امارت برداشتند. جوانی نابالغ که هنوز ریش برنیاورده بود. دستاویزی برای سیف الدوله محمود پیدا شد تا به بهانۀ انتقام از خلع و کورکردن منصور، بکتوزون و فایق را تنبیه کند. در مرو آنها را در جمادی الاولی 389 شکست داد و خود در خراسان به داعیۀ استقلال برخاست و از امارت عبدالملک سرپیچی کرد. با آنکه بکتوزون و فایق هم به حمایت امیرزادۀ دست نشاندۀ خویش عازم مقابله با محمود شدند مرگ ناگهانی - در سال 389- ایشان را از دنبال کردن این هدف بازداشت.* پیدایش و ظهور حکومت غزنویان توسط سیف الدوله محمود« درین میان حکومت سیف الدوله محمود بر خراسان ازجانب بغداد نیز تأیید شد و محمود از خلیفه لقب "یمین الدوله و امین المله" را هم با خلعت و فرمان دریافت و خطبه و سکه را به نام خود کرد. با این حال یک مقاومت نومیدانه اما طولانی که از جانب امیر اسماعیل منتصر سامانی برادر کوچک منصور و عبدالملک رهبری شد آخرین سالهای حیات سامانیان را در خراسان و ماوراء النهر به رنگ یک مقاومت مسلحانه تازه درآورد - مقاومت فارسی زبانان شهرنشین تاجیک در مقابل غلبۀ سرکردگان جنگجوی ترک.- این آخرین بازماندۀ دلیر سامانیان از حبس ایلک خان گریخت به خوارزم رفت و با نیرویی که از هواخواهان خاندانی ساماینان گرد آورد ترکان را از بخارا و بعد از آن از سمرقند بیرون راند.* اما در مقابل انبوه سپاه مهاجم تاب نیاورد و به خراسان گریخت. آنجا بر نیشابور دست یافت اما محمود او را از آنجا راند. در بازگشت به ماوراء النهر از ترکان غز لشکری مزدور گرد آورد و باز با سپاه ایلک که بین غزان با او دشمنی دیرین بود درآویخت، یک بار در رجب 394 اشغالگران را مغلوب کرد لیکن چون سرکردگان غزوی را فروگذاشتند به خراسان رفت.* در بازگشت از آنجا از سپاه ایلک شکست خورد و هرچند از مهلکه رست در بیابان مرو به دست قبیله از اعراب مهاجر که در آن حدود بسر می بردند به سال 359 کشته شد و آخرین تلاش آل سامان برای اعادۀ قدرت از دست رفته ناکام ماند.» نظری به وضع اداری و طرز حکومت سامانیان« - یک قطعۀ حماسی گونه از شعر فارسی که روح نستوه این آخرین امیر سامانی را روحیه یک جنگجوی فوق العاده استوار، مصمم و بی تزلزل نشان می داد آخرین نمونۀ شعر فارسی در عصر سامانیان که دوران زایندگی و فزایندگی شعر فارسی بود.* - نقش سامانیان در حمایت و نشر شعر و ادب زبان دری، در بین سایر سلاله های فرمانروایی آن ایام بی همتاست. تنها نام رودکی، دقیقی، شهید و کسائی برای جاوید ساختن خاطرۀ این خاندان کافی است. تعداد زیادی از فارسی گویان این عصر از دربار بخارا نواخت و نکوداشت دیدند. وسعت کتابخانۀ سامانیان در بخارا که ابن سینا در سرگذشت خود از آن یاد می کند نشان علاقۀ آنها به نشر دانش و ادب بود. شاهنامۀ فردوسی، با آنکه به نام یمین الدوله محمود انجام گرفت و هم به او اهدا شد در واقع در دوران فرمانروایی آنها در خراسان به وجود آمد و احساسات ایرانیان آل سامان را در سالهای مقدم بر عصر غزنویان منعکس کرد. اهتمام عصر سامانیان در نقل متون مربوط به تاریخ و تفسیر به بسط و توسعۀ قدرت و قابلیت زبان فارسی کمک ارزنده یی کرد. احترام ویژه یی که سامانیان در حق علما قایل بودند نیز عامل عمده یی در نشر فرهنگ و دانش در سراسر خراسان و ماوراءالنهر بود.علماء ذواللسانین که نمونۀ شعرو قریحۀ آنها در یتیمة الدهر ثعالبی و در لباب الالباب عوفی هم منعکس مانده است رونق و رواج علم دین و شعرو حکمت را در دوران فرمانروایی آنها قابل ملاحظه نشان می دهد.* ترجمۀ تفسیر و تاریخ طبری به فارسی، تصنیف کتاب جغرافیایی ارزنده یی مثل حدودالعالم درین دوره، همچنین تألیف متن و شرح و تعرف در مذاهب تصوف درین عصرو نیز تصنیف قسمتی از آثار ابن سینا و بیرونی، و ابوالقاسم سمرقندی و محمدبن یوسف خوارزمی به فارسی و عربی که تقریبا همۀ آنها درین عصر انجام یا انتشار یافت، توسعه و تنوع فرهنگ و دانش را در ایران این عصر تصویر می کند. احیاء فرهنگ ایرانی در عصر آنها چنان تأثیر عمیقی در سرزمین ماوارءالنهر باقی گذاشت که غلبه ایلک خانیان و رفت و آمد طوایف غز و مغول هم تا قرنها بعد موجب کاهش آن در بین عناصر مختلف نژادی آسیای میانه نشد و زبان دری- که در آنجا بعدها از جانب ترکان، زبان تاجیک خوانده شد- حتی در عهد تیمور و اخلاف او هم فرهنگ معروف به جغتایی را در نشر فرهنگ و دانش در قلمرو خویش داشت نام فرمانروایان آن هنوز در نزد تقریبا تمام اقوام آسیای میانه با سپاس و بزرگداشت یاد می شود. - قلمرو سامانیان که لااقل نزدیک صد سال - از 287 تا 389- در قسمتی از ایران کنونی، با بخش عمده یی از افغانستان امروز و تقریبا تمام آسیای میانۀ کنونی فرمانروایی کردند، تا حدی تمام حوزۀ انتشار زبان فارسی را، به استثنای آنچه در آن مدت در قلمرو آل بویه، زیاریان و سلاله های حاکم در اطراف سواحل غربی دریای خزر واقع بود، شامل می شد.* این قلمرو وسیع در ایران کنونی مشتمل بر خراسان وسیستان و کرمان و در بعضی اوقات متضمن نواحی گرگان، مازنداران(=طبرستان) و نواحی غربی خراسان با ری و قزوین و زنجان نیز می شد. نام تعدادی از شهرهایی که درین حوزه و در خارج از آن به مناسبت رویدادهای مربوط به فرمانروایی این دولت را در قسمتی از قرون نخستین اسلامی به دست می دهد. ازین جمله است: اسپیچاب در مشرق سیحون، کش و نخشب در شمال شرقی جیحون، چغانیان در جیحون علیا، گرگانج در جانب غربی جیحون، و سرزمین هایی چون طراز، سمرقند، فرغانه، اشروسنه، بلخ و مرو و ترمذ و هرات و سیستان و کرمان و ابیورد و خوجان(قوچان) و نیشابور و طوس و گرگان و ساری و چالوس و زنجان که بین آنها مسافت بسیار فاصله است. حکومت بر حوزه یی بدین وسعت که در سراسر آن زبان فارسی دری، یا لهجه های ایرانی نزدیک به آن، تکلم میشد و به هر حال فرهنگ و تمدن و سنت های ایرانی در تمام آن رایج و مقبول بود بالطبع وظیفۀ حمایت از فرهنگ ایرانی را که لازمۀ امارت بر تمام اقوام ایرانی زبان این نواحی بود، بر عهدۀ اهتمام فرمانروایان این سلسله قرار می داد.* اینکه، فرمانروایان این سلسله نسب نامۀ خود را به بهرام چوبین سردار معروف ساسانیان می رسانیدند - هرچند صحت دعوتشان محل تأمل است - باز از توجه آنها به وظیفۀ حفظ و نشر میراث سنت های ایرانی حاکی است. در عین حال قلمرو آنها شامل تعدادی حکومت های محلی قدیم خراسان و ماوراءالنهر می شد که بیشتر درنواحی مرزی به وجود آمده بود یا سابقۀ قدیم داشت به همین سبب در فرمانروایی سامانیان استقلال محلی آنها تا حدی محفوظ ماند و امیر بخارا از آنها به اظهار تابعیت، ارتباط با دربار، و کمک در پیشرفت لشکرکشی های لازم اکتفا می کرد. فریغونیان در گوزگانان، آل محتاج در چغانیان، مأمونیان در خوارزم ازینگونه خاندان ها بودند. خاندان احمدبن سهل کامکار در مرو، و خاندان محمدبن عبدالرزاق کنارنگ در طوس به خاطر شورشگری و سرکشی از جانب سامانیان مورد تعقیب و آزار واقع شدند. در قلمرو آل سامان تعدادی ولایات مرزی، به علت وظایفی که درمقابله با هجوم دشمنان داشتند از پرداخت مالیات معاف بودند. ولایت اسپیجاب با آنکه یک مرکز فعال بازرگانی مرزی بشمار می آمد، ازین جمله بودند. درینگونه بلاد غالبا رباط هایی برای مقابله با دشمن مهاجم به وجود می آمد که مخا چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : علی رضا
سلسله ساسانبان:
این سسلسله چهار صد سال بر سرزمین اهورایی پارس حکومت کرد و با یورش اعراب منقرض شد . بنیانگذاران حكومت دینی خاندان ساسانی از پارس برخاسته خود را وارث هخامنشیان و از نسل آنها میداشتند. آنان بنا به نام جد خویش ساسان به افتخار نام سلسله خویش را ساسانی نهادند. ساسان ریاست معبد آناهیتای شعر استخر را بر عهده داشت. بابك پسر ساسان بر شهر خیر در كنار دریاچه بختگان فرمانروایی می كرد. و پس از درگذشت پدر عهده دار مقام وی گردید. سپس با چیره شدن بر چند تن از شاهان پارس موفق به سلطه بر كل پارس گردید. ارتخشیر یا اردشیر پسر بابك پس از مرگ پدر و برادر خویش بر امور دست یافت. و در صدد برآمد تا قدرت خویش را بر اطراف پارس نیز انتشار دهد، اردشیر در جریان پیشروی های خود در دشت هرمزگان با اردوان پادشاه اشكانی رو در رو شد و در نهایت بر وی پیروز گردید. و اردوان در این جنگ جان خود را از دست داد و با مرگ وی امپراطوری اشكانی كه از مدتها پیش به انحطاط گراییده بود منقرض گشت. بدین صورت سلسله ساسانی كه بوسیله اردشیر در پارس بناشد و جای دودمان اشكان را كه در پارت بوجود آمده بود گرفت. و حكومتی را كه اسكندر مقدونی از پارسی ها گرفته بود. ارتخشیر به آنها بازگرداند. سلسله جدید اگر هم بر خلاف ادعای خویش با خاندان شاهان هخامنشی رشته پیوندی نداشت، ولی مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمركز و استواری كه با نظام ملوك الطوایفی بعد از اسكندر تفاوت بسیار داشت بوجود آورد. حكومتی كه بوسیله دودمان ساسانی بر پا شد بر دو پایه دین و مركزیت استوار بود. آنان بر خلاف اشكانیان وحدت سراسر كشور را تامین كردند، دولتی تشكیل دادند كه قدرت كشور را در خود متمركز ساخته با اقتدار تمام بر همه مناطق كشور نظارت داشت. ساسانیان، عظمت و شكوه عصر هخامنشی را تجدید كردند، در دوره قدرت این سلسله عظمت و اقتدارشان و حیثیت سیاسی ایران تا آنجا اوج یافت كه عملا دنیای متمدن آن روز را به دو قطب قدرت یعنی ایران و روم تقسیم نمود. و این مساله خود سبب آغاز فصل جدیدی از ارتباط بین این دو امپراطوری بزرگ گردید. اردشیر بابكان همان گونه كه در ابتدا اشاره رفت، اردشیر یا ارتخشیر پسر بابك بود، نیای وی ساسان از موبدان پارسی بود كه ریاست معبد آناهیتای شهر استخر پارس را بر عهده داشت، كه پس از وی پسرش بابك عهده دار این مقام گردید، بابك با دختر امیر منطقه ای كه در آن صاحب منصب بود. ازدواج كرد و بزودی صاحب مقام وی گردید و بدین ترتیب علاوه بر قدرت دینی و مذهبی قدرت حكومتی و سیاسی نیز پیدا كرد. بابك مقام ارگنبدی یا ریاست دژ منطقه دارابگرد را با كسب اجازه از حاكم پارس به اردشیر واگذار نمود. پس از گذشت اندك زمانی اردشیر در اندیشه فتح پارس و به دست آوردن حكومت آن منطقه وسیع و مهم به كمك پدر شروع به تجهیز نیرو و لشكركشی نمود. در ابتدا موفق به شكست دادن شاهان محلی و سپس شكست حاكم پارس گردید. بدین ترتیب بابك كه در این فتوحات حضور داشت. به فرمانروای پارس نایل آمد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور بجای وی به سلطنت نشست كه حكومت او نیز بدلیل فوت ناگهانی وی به اردشیر واگذار شد. اردشیر پس از تسلط كامل بر پارس حملات خود را به نواحی اطراف آغاز نمود و چون اهداف بالاتری را در ذهن خود می پروراند به سرعت موفق به فتح نواحی وسیعی گردید تا اینكه در جریان یكی از این فتوحات در جنگی كه در ناحیه هرمزدگان واقع در خوزستان صورت گرفت با اردوان پنجم - بیست و نهمین شاه اشكانی - مواجه شد و پس از شكست دادن و كشتن وی و تعداد زیادی از نیروهایش، شهر تیسفون پایتخت اشكانیان را فتح و سلسله قدرتمند ساسانی را بنیان گذارد،پس از اعلان انقراض پارتیان و قدرت یابی اردشیر شورش در برخی نواحی گرگان و ارمنستان آغاز گردید كه اردشیر با آرام كردن تمام این مناطق و فتح آنها كه سالها به طول انجامید، استحكام دولت تازه تاسیس خود را تضمین نمود. وی كه پس از گذشت مدت چهل سال از آغاز اعلام طغیان بر علیه فرمانروای پارس تا این ایام احساس خستگی می نمود به كناره گیری از امور سیاسی و كسب آرامش تمایل پیدا كرد و بدین صورت از سلطنت كناره گرفت و پسرش شاپور را كه شاهزاده ای لایق و با تدبیر بود را به جای خویش بر تخت سلطنت نشاند و تاج شاهی را با دست خویش بر سر پسرش نهاد و خود روزهای آخر را به آرامش گذرانید. اردشیر شاهنشاهی با تدبیر و آبادگر بود،اوست كه می گوید اردشیر، با پیروزی بر اشكانیان دولت جدیدی را در ایران بوجود آورد كه آیین تازه، قانون تازه و طرز اداره تازه ای را به همراه داشت. پیوند دولت با دین اكثریت پیروان آیین زرتشت را كه در آن ایام در پارس و ماد و حتی در قسمتی از نواحی شرقی جمعیت بسیاری را تشكیل می داد به خاندان او علاقمند كرد، از همان ابتدا كه اعلام سلطنت نمود مقام موبدان موبدی را در پارس تعیین نمود و پیرمردی را كه تسنر نام داشت و معلم وی بود، مشاور و مبلغ خویش ساخت،و مشاور حاجب خود را نیز از بین هیربدان انتخاب نمود. بدین گونه سلطنت خود را از همان آغاز با حمایت و ارشاد كسانی كه اهل دین و دانش بودند مربوط ساخت. شاپور اول ، گسترتن شاپور كه به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتی اردشیر حیات داشت به احترام وی به طور رسمی تاجگذاری نكرد. وی در آغاز سلطنت با طغیان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندی بر این طغیان ها فایق آمد و تا نواحی شرقی پیشرفت. سپس به هند لشكر كشید و تا پنجاب پیشروی كرد. آن گاه متوجه رومیان شد و نخستین جنگ با روم شكل گرفت. شاپور طی دو دوره جنگ موفق به شكست رومیان گردید و حتی در نبردی با روم علاوه بر شكست آنها امپراطور والرین كه خود در جنگ شركت داشت را اسیر نمود كه به دستور شاپور،خاطره این پیروزی را در چند نقش برجسته جاودانه ساختند. تبدیل قلمرو سلطنت پارس كه اردشیر بانی آن بود به یك امپراطوری وسیع كه دامنه آن را از بین النهرین تا ماورای النهر و از سغد و گرجستان تا سند و پیشاور رسانده بود، یك تفاوت چشمگیری بین او الزام كرد: گرایش به تسامح نسبی در عقاید. از نظر شاپور بدون این تسامح حكومت كردن بر ایران كه تبدیل به امپراطوری وسیع و ابرقدرتی شده بود - غیر ممكن نمی نمود. در واقع او با تدبیر، با در پیش گرفتن این سیاست تمركز و وحدت سراسر قلمرو خویش را تضمین نمود. البته خود او،مثل پدر ظاهرا همچنان در آیین مزد اسنان ثابت و راسخ باقی ماند اما در معامله با پیروان ادیان دیگر، آن گونه كه موبدان انتظار داشتند و سیاست پدر ایجاب می نمود سختگیری نشان نداد. قلمرو او در بابل و ماد شامل عده ای قابل ملاحظه از قوم یهود،در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادی فزاینده از قوم مسیحی، در كوشان و باختر شامل عده ای بودایی، و در سرزمین های سند و كابل شامل پیروان آیین هندو بود و او البته نمی توانست با سعی در تحمیل آیین مزدلسنان همه ا»ها را با حكومت خود دایم در حال خصومت باطنی نگهدارد. وی همچنین با اعمال آزادی مذهبی نسبی از تعقیب و آزار پیروان ادیان دیگر خصوصا مسیحیان كه به دلیل هم كیش بودنشان با رومیان مورد خشم و نفرت قرار گرفته بودند،خودداری نمود. پیرو همین سیاست با اندیشه ایجاد ارتباط و نزدیكی بیشتر بین ادیان مختلف به منظور دستیابی به اتحاد و تمركز در كشور و به دنبال آن ایجاد آرامش و از بین رفتن نا آرامیها و نا امنی ها كه به موجب اختلافات دینی و مذهبی ایجاد شده بود. از آیین التقاطی مانی استقابل نمود. هر چند كه در پیش گرفتن این سیاست موجبات خشم و نگرانی موبدان را فراهم آورد. عصر شاپور در عین حال دوران سازندگی نیز بود وی برای سازندگی كشور و آبادانی آن از مهارت و هنر همه اقوام و اتباع و هم چنین اسیران رومی نیز استفاده نمود. در فاصله مرگ شاپور اول و پادشاهی شاپور دوم چند تن دیگر به حكومت رسیدند ولی هیچیك توانایی این دو را نداشتند. قدرت گیری بیش از حد نجبا و موبدان بدلیل ضعف پادشاهان و مداخله آنان در امور كشور، كشمكش آنان برای دستیابی به قدرت حمله روم در همین اثنای به ایران و پیروزیهای پراكنده آنان اوضاع ایران را در وضعیتی نامطلوب قرار داده بود. شاپور دوم - احیای عظمت شاپور دوم،سومین پادشاه قدرتمند ساسانی بود. كه توانست به اوضاع كشور سرو سامان دهد. فوری ترین و ضروری ترین اقدام وی تنبیه اعرابی بود كه با تاخت و تازشان قسمتی از سواحل خلیج فارس و نواحی مجاور بابل و حیره را دچار ناامنی كرده بود. وی در تنبیه و مجازات آنان تا آن اندازه قساوت به خرج داد كه سبب شد لقب ذواالاكتاف برای همیشه بر وی بماند. این پادشاه جوان در آغاز كار پس از حمله به اعراب و تا رو مار كردنشان عده ای از آنان را به اسارت در آورده و برای عبرت سایر رهزنان شانه های اسیران را سوراخ كرده و از سوراخ شانه هایشان طناب گذرانید و آنها را با خواری به بندگی و بیگاری گرفت. كه باعث شد حتی ایرانیان نیز در نتیجه این عمل او را (هوبه سبنا) یا سوراخ كننده شانه ها بنامند، انعكاس این اقدامات شاپور دوم در دربار ترس و احتیاط نجبا و موبدان را به همراه داشت. و بتدریج دست آنها را از كارها كوتاه كرده و به شاپور فرصت داد تا زمینه را برای تامین تفوق و برتری خویش بر آنان كه هنوز به او به چشم جوانی بی تجربه می نگریستند آماده سازد. شاپور با محدود ساختن قدرت بزرگان و تسلط كامل بر اوضاع خود را برای مقابله با رومیها آماده كرد،و در جنگی سخت آنان را شكست داد وی همچنین موفق به شكست تركان شمال شرقی شد. از دیگر اقدامات شاپور دوم سختگیری نسبت به عیسویان بود در این زمان، دین مسیحی در روم رسمی شده بود. در نتیجه مسیحیان ایران مورد سوء ظن شاپور قرار گرفت. او آنها را به چشم طرفداران روم می نگریست در نتیجه با اقداماتی مانند گرفت مالیات های سنگین، جلوگیری از تبلیغ مسیحیت، آزار و اذیت آنان ،تعطیل كردن چندین كلیسا و حتی توقیف اموال كلیساها سعی در محدود كردن آنها داشت. شاپور دوم مرزهای ایران را به دوران شاپور اول رساند، خاطره فرمانروای پرشكوه و طولانیش او را در ردیف شاپور اول یك بنیانگذار و یك احیا كننده دولت نشان داد، روح تازه ای كه او در كالبد سلسله ساسانی دمید تا مدتها همچنان نگهدارنده سلطنتی بود كه خسرو اول انوشیروان پس از سالها آنرا احیاء نمود. خسرو انوشیروان پس از مرگ شاپور دوم وضعیت كشور بدلیل روی كار آمدن پادشاهانی ضعیف و نالایق آمیزه ای بود از قدرت گرفتن مجدد بزرگان، شورش و ناامنی در مرزهای خارجی كه در شرق هیاطله یا هپتالها كه سرانجام با كوشش فیروز شاه ساسانی بیرون رانده شدند و در غرب هم كه شكل همیشگی روم. كه در زمان قباد مشكلات اقتصادی قحطی و خشكسالی به آنها علاوه گردید. و ظهور مزدك و معرفی و تبلیغ آیین جدید وی و اندیشه هایش بمنظور حل مشكلات و معضلات اقتصادی و اجتماعی كه با استقبال قباد به منظور رهایی جامعه از این مشكلات صورت گرفت. علیرغم اینكه ظاهرا به طور مقطعی موثر بنظر می رسید. ولی پس از مدتی خشم موبدان و بزرگان را برانگیخت و خود معضلی تازه برای حكومت قباد گردید. آنچانكه بدلیل موضع گیری آنها بر علیه مزدك و قباد، شاه ساسانی از سلطنت خلع گردید و هر چند پس از چندی شاه مخلوع مجددا به منصب خود بازگشت ولی مشكلات و مصایب همچنان بر جای خود باقی بود. بنا به وصیت قباد كه سومین پسرش خسرو انوشیروان را واجد همه خصال شایسته پادشاهان میدانست پس از وی به سلطنت رسید. خسرو انوشیروان - سمبل قدرت و عدالت خسرو انوشیروان به اعتبار كشورگشایی،سیاست، تدبیر و اصلاحاتی كه در امور لشكری،اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی بانجام رسانیده است، بزرگترین شاهنشاه ساسانی بشمار می رود. چنانچه او به قدرت نمی رسید. یقینا عمر این سلسله با وجود مصایبی كه گریبانگر آن شده بود، چندی بیش دوام نمی یافت. تدابیر وی همراه با ویژگی های بارز شخصیتی او،سبب درخشش نام وی در تاریخ ایران گردیده است. تعدیل مالیات ها و اصلاحات نظام ارتش، پیشرفت علم و ادبیات بدلیل توجه ویژه وی به دانشمندان و تشویق آنان، تسامح فكری و مذهبی او هر چند بعضی اقدامات وی در اوایل سلطنتش در قبال برخی پیروان ادیان و مذاهب برای ایجاد آرامش صورت گرفت - و وسعت نظر در مورد عقاید و اندیشه ها محبوبیت وی را نزد آحاد مختلف جامعه صد چندان نمود. خسرو انوشیروان با شكست هپتالها در شرق ورومیان در غرب و صلح پنجاه ساله ای كه با امضای قرارداد صلح انجام گرفت آرامش و رفاه را برای ایرانیان به ارمغان آورد. خسرو پرویز - افول قدرت خسرو پرویز آخرین پادشاه معروف ایران باستان است. پس از خسرو اول،حكومت مركزی دوباره دچار ضعف شد،دوران سی وهشت ساله سلطنت خسرو بیشتر یادآور تجمل پرستی ها، عشرت طلبی ها و بی قید و بندیهای یك پادشاه ضعیف النفس است. تا یك شاه مقتدر ساسانی. استبداد،غرور و تكبر وی همراه با بی توجهی و بی تفاوتی نسبت به مردمانی كه چشم امید به توجه و كاردانی شهریارشان دوخته بودند. و فاصله طبقاتی كه روز به روز مردمان را بیش از آنكه آزار اقتصادی دهد، روحشان را می پژمرد و بارزترین بی خردی او در زمینه جنگ با روم به منظور گرفتن تقاص خون خانواده همسرش كه خانواده حكومتگر روم بودند. و بطور جمعی قتل عام شده بودند،صلح با روم را پایان داد و پای ناامنی و جنگ و خونریزی را دوباره به ایران باز نمود. رفتار عناد آمیز وی با سفیر پیامبر اسلام موجب بدنامی بیش از پیش وی گردید. وسرانجام وی در جنگ با روم بدرفتاری با اطرافیان سبب شكل گیری توطئه هایی بر علیه وی شد تا جاییكه با آنهمه جلال و شوكت روانه زندان گردید و چند روز بعد در زندان كشته شد. از آن پس پادشاهان بعدی هم كه به سلطنت رسیدند كاری از پیش نبردند و فقط سكاندار كشتی شدند كه روز به روز در گرداب بحران و انحطاط فرو میرفت جامعه ایران در تب فقر، تبعیضات ناروا بی نظمی ناامنی و از همه مهمتر بی عدالتی، چنان می سوخت كه درمان آن جز بادم معجزه گر منادی آزادی و عدالت میسر نبود. ایران در زمان ساسانیان ( فرهنگ و تمدن): ویژگیهای دولت ساسانی دولت ساسانی، آخرین مرحله یك سلسه تحولات طولانی بود كه در دوران اشكانیان در زیر پوسته ای از تمدن یونانی سیر كرده و در نهایت باین پایه رسیده بود. در این مرحله از تحولات مورد اشاره، عناصر تمدن یونانی تقریبا از تشكیلات ایرانی طرد شده و بخشی از آن استحاله یافته و یا عنصری جدید را تشكیل داده بود. هنگامیكه اردشیر زمام حكومت را به دست گرفت،كشور ایران واجد یك وحدت ملی شد. و آثار ویژه این شكل در اجزاء حیات اجتماعی و معنوی ایرانیان پدیدار گردید. با توجه به مراتب بالا، جایگزینی دو سلسه نه تنها یك پیش آمد سیاسی، بلكه نشانه ای از پیدایش روح تازه ای بود كه در شاهنشاهی ایران دمیده شد. دولت ساسانی در دو مورد بر حكومت اشكانی امتیاز و برتری داشت: 1 - تمركز و وحدتی نیرومند و پابرجا 2 - ایجاد یك دین رسمی كه دین زرتشت بود. اگر مورد نخستین را بازگشت به سنت های دوران داریوش كبیر تلقی كنیم، مورد دوم حتما از ابتكارات ساسانیان بود، و نباید در اینمورد تردیدی به خاطر راه دهیم. اما این ابتكار خود نتیجه تكامل كند سیری بود كه در این برهه از زمان صورت تحقق یافت. در طول چهار قرنی كه دولت بنیاد یافته اردشیر به پویایی خود ادامه می داد،شرایط زندگانی عمومی و اداره كشور دستخوش تغییرات بسیار شد، اما در كلیات و اصول، همان بنیان اداری و اجتماعی كه توسط مؤسس این دودمان پی ریزی و كامل شد، تا پایان دوران ساسانیان بر یك حال باقی ماند. طبقات در دوره ساسانیان تقسیم بندی طبقات در دوره ساسانی بر همان اساسی است كه در اوستا آمده است، طبقات چهارگانه ساسانی عبارت بودند از: 1 - روحانیون(آسروان asravan ) 2 - جنگیان (ارتشتاران)3 - مستخدمان اداری(دبیران)4 - توده مردم(روستاییان یا واستریوشان)، صنعتگران و شهروندان كه به هوتوخشان كه هر یك از طبقات چهارگانه خود به چندین دسته تقسیم می شد. بطور كلی جامعه عصر ساسانی جامعه ای طبقاتی بود كه نظام كاستی به دشت در آن اعمال می شد. البته علاوه بر طبقه بندی های فوق كه از آن یاد شد در زمان شاپور نیز نوعی طبقه بندی وجود داشته است. كه بدان اشاره می كنیم. 1 - شهرداران كه فرمانروایانی بودند كه از طرف شاه بر مناطق مختلف حكومت می كردند. 2 - واسپوهران یا رؤسای طوایف كه صاحبان املاك وسیع بودند. 3 - ورزگان(بزرگان) كه صاحب منصبان بزرگ دولت،روسای اداره ها و وزرا می شد. 4 - آزادان یا نجیب زادگان كه ظاهرا اسواران كه افسران لشكر بودند هم در همین طبقه جای می گرفتند. 5 - واستریوشان كه همان توده ملت یعنی ورستاییان، صنعتگران، شهروندان و دهقانان بودند. در حقیقت اگر دیدی واقع بینانه داشته باشیم درمی یابیم كه جامعه آن روزگار به دو طبقه كلی تقسیم می شد. طبقه فرادست كه شامل خاندان شاهی خاندان های قدیمی حاكمان ولایات و مقامات دولتی و نظامی می شدند. و با نام بزرگان از آنها یاد می شد. و طبقه فرودست؛ كه توده مردم بودند و شامل: كشاورزان، صنعتگران و پیشه وران می شد. اما آنچه در ساختار اجتماعی ساسانیان نمودار است؛ تبعیض طبقاتی فاحشی است كه ماهیت مردم دوستی آنان را زیر سوال می برد تا آن حد كه ارتقا از طبقه فرودست به طبقه فرادست امری محال بود. تشكیلات مركزی: وزیر اعظم وزیر بزرگ كه در آغاز«هزاربذ» لقب داشت، رییس تشكیلات مركزی بود. در زمان هخامنشیان این لقب هزاریتی كه به یونانی«خیلیارخوس» یعنی «نگاهبان فوج هزار نفری» گفته می شد. در ابتدا دارنده این عنوان به مقام نخستین شخص كشور رسیده بود و پادشاه به وسیله و با دست او كارهای كشور را اداره می كرد. عنوان مزبور به همین شكل باقی ماند و به زمان ساسانیان رسید. در زمان ساسانیان وزیر بزرگ را بزرگ فرمذار می خوانده اند، یكی دیگر از عناوینی كه برای این وزیر ذكر شده در اندرزبذ یعنی مستشار دربار است. اداره كشور تحت نظارت پادشاه قرار داشت و وی بیشتر كارها را با رای خویش انجام می داد. هنگامیكه شاه در سفر یا مشغول نبرد بود. وزیر اعظم نیابت سلطنت را عهده دار می شد. مذاكران سیاسی، از وظایف وزیر اعظم بود،در هنگام ضرورت تا آنجا كه می توانست فرماندهی را نیز عهده دار می شد. بطور خلاصه،از آنجا كه وی مشاور ویژه شاه بود، همه كارهای كشور در دست او قرار داشت و می توانست در همه امور دخالت كند. حتی در صورتیكه شاه عیاش بود یا در انجام كارها سستی و اهمال می ورزید وزیر اعظم می بایستی او را متوجه عمل خویش سازد. و به راه صحیح هدایت كند. جایگاه، نقش و اهمیت مقام بزرگ مزمذار آن چنان كامل و بی نقص بود كه حتی پس از ساسانیان خلفای مسلمان این مقام را به صورت مستقیم ودست نخورده وارد سیستم اداری اسلامی نموده و از آن بهره گرفتند. آن چنان كه قدرت بزرگ مزمذار با خلیفه برابر بود. دین در زمان ساسانیان از آن جایی كه ساسانیان نسب خود را به كیانیان و گوی ویشتاسب كه همان كی گشتاسب است می رساندند و وی آیین بهی زرتشت را پذیرفته بود، ایشان خود را پیرو مزدیسنی(كیش زرتشتی) می دانستند تا آنجا كه در دوره آنان آیین زرتشتی دین رسمی آنان گردید، همان گونه كه اشاره رفت نیای ساسانیان یعنی ساسان خود از روحانیونی بود كه ریاست معبد آناهیتای شهر استخر را به عهده داشت. پس از وی پسرش بابك همین مقام را عهده دار گردید و پس از تشكیل سلسه ساسانی و روی كار آمدن اردشیر با اراده وی دین زرتشتی دین رسمی كشور گردید. و به این ترتیب اتحاد آتشگاه و دربار شكل گرفت و روحانیون و مغان بر امور مستولی شدند. و اولین حكومت دینی در تاریخ ایران قبل از اسلام شكل گرفت. اردشیر شاهنشاه ساسانی حتی در زمان حكومت خویش به منظور دست یابی به اهداف سیاسی خویش كه در وحدت و تمركز سراسر قلمرو خلاصه می شدو و در سایه آن آرامش و امنیت داخلی شكل می گرفت از هیچ كوششی حتی نایل آمدن به اقداماتی نظیر بكار گیری تعصبات مذهبی آزار و اذیت تعقیب و زندانی نمودن پیروان ادیان غیر زرتشتی فروگذار ننمود. و این سیاست كمابیش در طول عمر سلسه ساسانی نزد شاهان این خاندان اعمال می شد. به سبب توجه شاهان ساسانی به دین زرتشتی به عنوان دین رسمی كشور مقاماتی نوظهور نیز در دربار شكل گرفتند. از جمله موبذان موبذ كه رییس موبدان(روحانیون) كشور بودند. و هیربذان هیربذ و مقامات زیر دست آنها. در عصر ساسانی آتشكده های زیادی در گوشه و كنار كشور برپا گردید. و به موبدان اختیارات و امتیازات قابل توجهی واگذار گردید. از جمله داشتن استقلال در امور و تصاحب املاك وسیع. علاوه بر دین زرتشتی كه بیشترین پیرو را در كشور داشت آیین های دیگری نیز در شرق و غرب كشور ترویج می شدند كه پس از رسمی شدن دین زرتشتی پیروان آن ادیان و آیین ها در تنگنا قرار گرفتند. از جمله آیین بودایی در شرق، آیین مسیحیت و یهودیت در غرب كشور كه به دلیل خصومت ایران با روم و هم كیش بودن مسیحیان ایران با رومیان، پیروان این دین الهی بیشترین سهم را از آزار و اذیت و تعقیب و شكنجه دارا شدند. دو دین نوظهور كه ظاهرا در شرایطی شكل گرفتند كه اوضاع ایران در هنگام بروز و نشر آنها بسیار نابسامان بوده است. در زمان شاپور اول و قباد علنی شدند از آن جمله، آیین مانویت و مزدكی بود. مانی در زمان شاپور اول ادعای پیامبری نمود. اندیشه وی كه تحت آیینی استقاطی شكل گرفته بود. مورد توجه و استقبال شاپور اول قرار گرفت، وی با ادیان و اندیشه های عصر خود آشنایی داشت و اختلاف مذاهب مختلف همواره ذهن وی را مشغول می داشت، مذهبی كه وی معرفی نمود،اختلاطی بود از دین های زرتشتی، عیسوی، بودایی و ... مانی معتقد بود كه عالم از عناصر روشنایی و تاریكی بوجود امده و به همین جهت اساس آن بر نیكی و بدی استوار است. اما در پایان دنیا روشنایی از تاریكی جدا و بر آن چیره می گردد. و صلح ابدی برقرار می شود وظیفه فرد مانوی آن بود كه بكوشد تا روشنایی و تاریكی را از یكدیگر دورسازد، یعنی وجود خویش را از بدی و فساد ـ كه زاده تاریكی است ـ منزه گرداند و از اصول اوست؛ مهردهان(پرهیز از اندیشه زشت و ناپاك) به همین سبب پیروان مانی از لذات دنیوی مانند: ازدواج، خوردن گوشت، نوشیدنی شراب و گرد آوری مال پرهیز می نمودند. مانی كتاب های زیادی برای ترویج دین خود نگاشت از آن جمله شاپورگان به زبان پهلوی بود كه آن را به شاپور تقدیم نمود و كتاب ارژنگ یا ارتنگ كه مانی به منظور تفهیم بهتر اصول كیش خود مسایل مورد نظر را با تصاویر زیبا جلوه گر می نمود. از این روی وی را مانی نقاش نیز می خواندند. همان گونه كه گفته شد عقاید وی به سبب توجه شاپور به آنها و به منظور بهره گیری وی از این دین به منظور رفع اختلافات مذهبی بصورت مقطعی نشر و رواج یافت. ولی پس از مدتی به دلیل مخالفت شدید موبدان مورد خشم و كینه قرار گرفت و به دستور شاه بهرام به زندان افتاد و در زیر شكنجه جان داد و به قولی او را زنده پوست كندند وبه دارآویختند. مزدك نیز خود از پیروان آیین مانوی بود و از مروجان این آیین محسوب می گشت كه علاوه بر عقیده به موضوع ستیز دو عنصر نور و ظلمت كه اساس عقیده مانی را تشكیل می داد. اندیشه های وی درباب حل معضلات اقتصادی و اجتماعی كه ریشه در تبعیضات طبقاتی داشت. مورد توجه قباد،پادشاه ساسانی قرار گرفت. كه دوران سلطنت وی مصادف با مشكلات اقتصادی و اجتماعی كه قحطی و خشكسالی نیز به آن علاوه گردیده بود، شد. عقاید مزدك مبنی بر تقسیم عادلانه منابع ثروت و تذكر این مهم كه همه انسان ها در برابر استفاده از نعمات خدادادی و طبیعی یكسان هستند. به مذاق طبقه صاحب ثروت و قدرت خوش نیامد و همین امر موجب به قتل رسیدن وی توسط مخالفنش گردید. علاوه بر این ادیان نوظهرو، در قسمتی از نواحی جنوبی افرادی می زیستند كه به صایبین معروف بودند. آنان پیروان حضرت یحیی(ع) بودند كه مراسم دینی و آداب و رسوم ویژه خود را داشتند. به عنوان نمونه از خوردن گوشت گاو پرهیز می كردند و نماز صبح را پس از طلوع آفتاب می خواندند كه پیروان این آیین نیز از سخت گیریهای موبدان زرتشتی در امان نماندند. خط ادبیات و آموزش ساسانیان مشهورترین خط های رایج در زمان ساسانیان، خط پهلوی اشكانی و خط پهلوی ساسانی است. این خط ها از خط آرامی اقتباس شده بودو همه مكاتبات اداری نوشته های ادبی تاریخی و كتبیه های شاهان ساسانی كه بر صخره ها حك شده است به این خط نوشته می شد. در آن روزگار، اموزش فقط و فقط منحصر به طبقه بزرگان بود و توده مردم از آموزش و بهره مندی از علم و دانش محروم بودند. تیراندازی،چوگان و شنا از دیگر كارهایی بود كه جوانان به آن مشغول می شدند. تا هنگام جنگ آمادگی لازم را داشته باشند. جندی شاپور از مراكز مهم علم و آموزش و پژوهش بود و دانشمندان و پزشكان بسیاری در آن به پژوهش مشغول بودند. انوشیروان عده ای را برای كسب علوم به هند فرستاد او عده ای از فلاسفه یونانی را كه از تنگ نظری و تعصب مسیحیان روم به ایران پناهنده شده بودند را به گرمی پذیرفت و از آنان حمایت كرد. معمای و حجاری خرابه های چندین كاخ و آتش گاه در فیروز آباد، بیشاپور و.... جلوه گاه معماری عصر ساسانی است. معماران این دوره در اوایل از شیوه های اشكانی پیروی می كردند. ولی با گذشت زمان، در بنای كاخ ها و آتش گاه ها شیوه ها و سبك هایی در پیش گرفتند. كه در گذشته فراگیر نبود، مانند استفاده از طاق وایوان، با استفاده از طاق، بكارگیری ستون كمتر در معماری مورد توجه و استفاده قرار می گرفت. معماران عصر ساسانی از گچ بری های زیبا و گاه كاشی كاری استفاده می كردند. كاخ هایی مانند كاخ تیسفون(معروف به ایوان كسری) و كاخ فیروز آباد در زمان خود شكوه و جلال بسیاری داشتند و چشم همگان را خیره می كردند. شاهان ساسانی در این كاخ ها به اداره امور می پرداختند، دستورات لازم را صادر می كردند، فرستادگان دولت های دیگر را به حضور می پذیرفتند و نیز به تفریح و خوشگذرانی می پرداختند. نقش برجسته های فرمانروایان ساسانی و كتبیه های آنان در فارس و كرمانشاه و نواحی دیگر كه شامل مراسم تاج گذاری، جنگ و شکار شاهان است. نشانگر تبحر حجاران چیره دست ایرانی در آن عهد است. هنر و صنعت قالی بافی، پارچه بافی، فلز كاری و شیشه گری در عهد ساسانی رونق بسیار یافت. در این عصر پارچه های تولید ایران در روم مشتریان زیادی داشت. فلزكاران ماهر در خدمت شاهان و شاه زادگان بودند. و برای آنان ظروف بسیار ظریف و زیبا از جنس طلا و نقره می ساختند. كه نمونه هایی از آنها در موزه های اروپا موجود است. موسیقی از جمله هنرهایی بود كه مورد توجه شاهان ساسانی بوده است. موسیقی دانان و آوازه خوانان دربار را هنیاگر یا خنیاگر می نامیدند، خسرو پرویز و بهرام گور در میان شاهان ساسانی به شعر و موسیقی علاقه داشتند و به آن اهمیت می دادند. یكی از هنرهای بی مانند عصر ساسانی ساخت حباب هایی بود كه موسیقی و اصوات دیگر را ضبط و در موقع لزوم با وسایلی كه آن روزگار در دست بود، صداهای ضبط شده پخش می گردید كه این حباب ها در ایوان مداین و نصب آن بر روی دیوارهای آن برای پخش موسیقی به كار رفته بود. بازرگانی در عهد ساسانی جاده ابریشم مهم ترین مسیر تجاری در دنیا بود. همچنانكه ایران در دوره اشكانی از منافعی كه این راه برایشان ایجاد می كرد. سود می بردند. ساسانیان نیز از این جهت بی نصیب نماندند، ایران همچون پل ارتباطی بر راه شرق و غرب بود. كاروان های تجاری كالاهای ساخت چین و هند و ایران و روم را از سرزمینی به سرزمین دیگر می بردند. صید مروارید در خلیج فارس رواج داشت. مالیات مهمترین منبع درآمد و ثروت محسوب می شد كه علاوه بر خراج و مالیات سرانه و سالانه كه اخذ می گردید. از بازرگانان نیز مالیات گرفته می شد. تجارت دریایی در دوره ساسانیان دارای اهمیت بود. طلا، نقره، مس، مروارید و پارچه های ابریشمی از مهم ترین محصولات ایران محسوب می گردید. سلسله ساسانبان:
این سسلسله چهار صد سال بر سرزمین اهورایی پارس حکومت کرد و با یورش اعراب منقرض شد . بنیانگذاران حكومت دینی خاندان ساسانی از پارس برخاسته خود را وارث هخامنشیان و از نسل آنها میداشتند. آنان بنا به نام جد خویش ساسان به افتخار نام سلسله خویش را ساسانی نهادند. ساسان ریاست معبد آناهیتای شعر استخر را بر عهده داشت. بابك پسر ساسان بر شهر خیر در كنار دریاچه بختگان فرمانروایی می كرد. و پس از درگذشت پدر عهده دار مقام وی گردید. سپس با چیره شدن بر چند تن از شاهان پارس موفق به سلطه بر كل پارس گردید. ارتخشیر یا اردشیر پسر بابك پس از مرگ پدر و برادر خویش بر امور دست یافت. و در صدد برآمد تا قدرت خویش را بر اطراف پارس نیز انتشار دهد، اردشیر در جریان پیشروی های خود در دشت هرمزگان با اردوان پادشاه اشكانی رو در رو شد و در نهایت بر وی پیروز گردید. و اردوان در این جنگ جان خود را از دست داد و با مرگ وی امپراطوری اشكانی كه از مدتها پیش به انحطاط گراییده بود منقرض گشت. بدین صورت سلسله ساسانی كه بوسیله اردشیر در پارس بناشد و جای دودمان اشكان را كه در پارت بوجود آمده بود گرفت. و حكومتی را كه اسكندر مقدونی از پارسی ها گرفته بود. ارتخشیر به آنها بازگرداند. سلسله جدید اگر هم بر خلاف ادعای خویش با خاندان شاهان هخامنشی رشته پیوندی نداشت، ولی مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمركز و استواری كه با نظام ملوك الطوایفی بعد از اسكندر تفاوت بسیار داشت بوجود آورد. حكومتی كه بوسیله دودمان ساسانی بر پا شد بر دو پایه دین و مركزیت استوار بود. آنان بر خلاف اشكانیان وحدت سراسر كشور را تامین كردند، دولتی تشكیل دادند كه قدرت كشور را در خود متمركز ساخته با اقتدار تمام بر همه مناطق كشور نظارت داشت. ساسانیان، عظمت و شكوه عصر هخامنشی را تجدید كردند، در دوره قدرت این سلسله عظمت و اقتدارشان و حیثیت سیاسی ایران تا آنجا اوج یافت كه عملا دنیای متمدن آن روز را به دو قطب قدرت یعنی ایران و روم تقسیم نمود. و این مساله خود سبب آغاز فصل جدیدی از ارتباط بین این دو امپراطوری بزرگ گردید. اردشیر بابكان همان گونه كه در ابتدا اشاره رفت، اردشیر یا ارتخشیر پسر بابك بود، نیای وی ساسان از موبدان پارسی بود كه ریاست معبد آناهیتای شهر استخر پارس را بر عهده داشت، كه پس از وی پسرش بابك عهده دار این مقام گردید، بابك با دختر امیر منطقه ای كه در آن صاحب منصب بود. ازدواج كرد و بزودی صاحب مقام وی گردید و بدین ترتیب علاوه بر قدرت دینی و مذهبی قدرت حكومتی و سیاسی نیز پیدا كرد. بابك مقام ارگنبدی یا ریاست دژ منطقه دارابگرد را با كسب اجازه از حاكم پارس به اردشیر واگذار نمود. پس از گذشت اندك زمانی اردشیر در اندیشه فتح پارس و به دست آوردن حكومت آن منطقه وسیع و مهم به كمك پدر شروع به تجهیز نیرو و لشكركشی نمود. در ابتدا موفق به شكست دادن شاهان محلی و سپس شكست حاكم پارس گردید. بدین ترتیب بابك كه در این فتوحات حضور داشت. به فرمانروای پارس نایل آمد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور بجای وی به سلطنت نشست كه حكومت او نیز بدلیل فوت ناگهانی وی به اردشیر واگذار شد. اردشیر پس از تسلط كامل بر پارس حملات خود را به نواحی اطراف آغاز نمود و چون اهداف بالاتری را در ذهن خود می پروراند به سرعت موفق به فتح نواحی وسیعی گردید تا اینكه در جریان یكی از این فتوحات در جنگی كه در ناحیه هرمزدگان واقع در خوزستان صورت گرفت با اردوان پنجم - بیست و نهمین شاه اشكانی - مواجه شد و پس از شكست دادن و كشتن وی و تعداد زیادی از نیروهایش، شهر تیسفون پایتخت اشكانیان را فتح و سلسله قدرتمند ساسانی را بنیان گذارد،پس از اعلان انقراض پارتیان و قدرت یابی اردشیر شورش در برخی نواحی گرگان و ارمنستان آغاز گردید كه اردشیر با آرام كردن تمام این مناطق و فتح آنها كه سالها به طول انجامید، استحكام دولت تازه تاسیس خود را تضمین نمود. وی كه پس از گذشت مدت چهل سال از آغاز اعلام طغیان بر علیه فرمانروای پارس تا این ایام احساس خستگی می نمود به كناره گیری از امور سیاسی و كسب آرامش تمایل پیدا كرد و بدین صورت از سلطنت كناره گرفت و پسرش شاپور را كه شاهزاده ای لایق و با تدبیر بود را به جای خویش بر تخت سلطنت نشاند و تاج شاهی را با دست خویش بر سر پسرش نهاد و خود روزهای آخر را به آرامش گذرانید. اردشیر شاهنشاهی با تدبیر و آبادگر بود،اوست كه می گوید اردشیر، با پیروزی بر اشكانیان دولت جدیدی را در ایران بوجود آورد كه آیین تازه، قانون تازه و طرز اداره تازه ای را به همراه داشت. پیوند دولت با دین اكثریت پیروان آیین زرتشت را كه در آن ایام در پارس و ماد و حتی در قسمتی از نواحی شرقی جمعیت بسیاری را تشكیل می داد به خاندان او علاقمند كرد، از همان ابتدا كه اعلام سلطنت نمود مقام موبدان موبدی را در پارس تعیین نمود و پیرمردی را كه تسنر نام داشت و معلم وی بود، مشاور و مبلغ خویش ساخت،و مشاور حاجب خود را نیز از بین هیربدان انتخاب نمود. بدین گونه سلطنت خود را از همان آغاز با حمایت و ارشاد كسانی كه اهل دین و دانش بودند مربوط ساخت. شاپور اول ، گسترتن شاپور كه به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتی اردشیر حیات داشت به احترام وی به طور رسمی تاجگذاری نكرد. وی در آغاز سلطنت با طغیان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندی بر این طغیان ها فایق آمد و تا نواحی شرقی پیشرفت. سپس به هند لشكر كشید و تا پنجاب پیشروی كرد. آن گاه متوجه رومیان شد و نخستین جنگ با روم شكل گرفت. شاپور طی دو دوره جنگ موفق به شكست رومیان گردید و حتی در نبردی با روم علاوه بر شكست آنها امپراطور والرین كه خود در جنگ شركت داشت را اسیر نمود كه به دستور شاپور،خاطره این پیروزی را در چند نقش برجسته جاودانه ساختند. تبدیل قلمرو سلطنت پارس كه اردشیر بانی آن بود به یك امپراطوری وسیع كه دامنه آن را از بین النهرین تا ماورای النهر و از سغد و گرجستان تا سند و پیشاور رسانده بود، یك تفاوت چشمگیری بین او الزام كرد: گرایش به تسامح نسبی در عقاید. از نظر شاپور بدون این تسامح حكومت كردن بر ایران كه تبدیل به امپراطوری وسیع و ابرقدرتی شده بود - غیر ممكن نمی نمود. در واقع او با تدبیر، با در پیش گرفتن این سیاست تمركز و وحدت سراسر قلمرو خویش را تضمین نمود. البته خود او،مثل پدر ظاهرا همچنان در آیین مزد اسنان ثابت و راسخ باقی ماند اما در معامله با پیروان ادیان دیگر، آن گونه كه موبدان انتظار داشتند و سیاست پدر ایجاب می نمود سختگیری نشان نداد. قلمرو او در بابل و ماد شامل عده ای قابل ملاحظه از قوم یهود،در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادی فزاینده از قوم مسیحی، در كوشان و باختر شامل عده ای بودایی، و در سرزمین های سند و كابل شامل پیروان آیین هندو بود و او البته نمی توانست با سعی در تحمیل آیین مزدلسنان همه ا»ها را با حكومت خود دایم در حال خصومت باطنی نگهدارد. وی همچنین با اعمال آزادی مذهبی نسبی از تعقیب و آزار پیروان ادیان دیگر خصوصا مسیحیان كه به دلیل هم كیش بودنشان با رومیان مورد خشم و نفرت قرار گرفته بودند،خودداری نمود. پیرو همین سیاست با اندیشه ایجاد ارتباط و نزدیكی بیشتر بین ادیان مختلف به منظور دستیابی به اتحاد و تمركز در كشور و به دنبال آن ایجاد آرامش و از بین رفتن نا آرامیها و نا امنی ها كه به موجب اختلافات دینی و مذهبی ایجاد شده بود. از آیین التقاطی مانی استقابل نمود. هر چند كه در پیش گرفتن این سیاست موجبات خشم و نگرانی موبدان را فراهم آورد. عصر شاپور در عین حال دوران سازندگی نیز بود وی برای سازندگی كشور و آبادانی آن از مهارت و هنر همه اقوام و اتباع و هم چنین اسیران رومی نیز استفاده نمود. در فاصله مرگ شاپور اول و پادشاهی شاپور دوم چند تن دیگر به حكومت رسیدند ولی هیچیك توانایی این دو را نداشتند. قدرت گیری بیش از حد نجبا و موبدان بدلیل ضعف پادشاهان و مداخله آنان در امور كشور، كشمكش آنان برای دستیابی به قدرت حمله روم در همین اثنای به ایران و پیروزیهای پراكنده آنان اوضاع ایران را در وضعیتی نامطلوب قرار داده بود. شاپور دوم - احیای عظمت شاپور دوم،سومین پادشاه قدرتمند ساسانی بود. كه توانست به اوضاع كشور سرو سامان دهد. فوری ترین و ضروری ترین اقدام وی تنبیه اعرابی بود كه با تاخت و تازشان قسمتی از سواحل خلیج فارس و نواحی مجاور بابل و حیره را دچار ناامنی كرده بود. وی در تنبیه و مجازات آنان تا آن اندازه قساوت به خرج داد كه سبب شد لقب ذواالاكتاف برای همیشه بر وی بماند. این پادشاه جوان در آغاز كار پس از حمله به اعراب و تا رو مار كردنشان عده ای از آنان را به اسارت در آورده و برای عبرت سایر رهزنان شانه های اسیران را سوراخ كرده و از سوراخ شانه هایشان طناب گذرانید و آنها را با خواری به بندگی و بیگاری گرفت. كه باعث شد حتی ایرانیان نیز در نتیجه این عمل او را (هوبه سبنا) یا سوراخ كننده شانه ها بنامند، انعكاس این اقدامات شاپور دوم در دربار ترس و احتیاط نجبا و موبدان را به همراه داشت. و بتدریج دست آنها را از كارها كوتاه كرده و به شاپور فرصت داد تا زمینه را برای تامین تفوق و برتری خویش بر آنان كه هنوز به او به چشم جوانی بی تجربه می نگریستند آماده سازد. شاپور با محدود ساختن قدرت بزرگان و تسلط كامل بر اوضاع خود را برای مقابله با رومیها آماده كرد،و در جنگی سخت آنان را شكست داد وی همچنین موفق به شكست تركان شمال شرقی شد. از دیگر اقدامات شاپور دوم سختگیری نسبت به عیسویان بود در این زمان، دین مسیحی در روم رسمی شده بود. در نتیجه مسیحیان ایران مورد سوء ظن شاپور قرار گرفت. او آنها را به چشم طرفداران روم می نگریست در نتیجه با اقداماتی مانند گرفت مالیات های سنگین، جلوگیری از تبلیغ مسیحیت، آزار و اذیت آنان ،تعطیل كردن چندین كلیسا و حتی توقیف اموال كلیساها سعی در محدود كردن آنها داشت. شاپور دوم مرزهای ایران را به دوران شاپور اول رساند، خاطره فرمانروای پرشكوه و طولانیش او را در ردیف شاپور اول یك بنیانگذار و یك احیا كننده دولت نشان داد، روح تازه ای كه او در كالبد سلسله ساسانی دمید تا مدتها همچنان نگهدارنده سلطنتی بود كه خسرو اول انوشیروان پس از سالها آنرا احیاء نمود. خسرو انوشیروان پس از مرگ شاپور دوم وضعیت كشور بدلیل روی كار آمدن پادشاهانی ضعیف و نالایق آمیزه ای بود از قدرت گرفتن مجدد بزرگان، شورش و ناامنی در مرزهای خارجی كه در شرق هیاطله یا هپتالها كه سرانجام با كوشش فیروز شاه ساسانی بیرون رانده شدند و در غرب هم كه شكل همیشگی روم. كه در زمان قباد مشكلات اقتصادی قحطی و خشكسالی به آنها علاوه گردید. و ظهور مزدك و معرفی و تبلیغ آیین جدید وی و اندیشه هایش بمنظور حل مشكلات و معضلات اقتصادی و اجتماعی كه با استقبال قباد به منظور رهایی جامعه از این مشكلات صورت گرفت. علیرغم اینكه ظاهرا به طور مقطعی موثر بنظر می رسید. ولی پس از مدتی خشم موبدان و بزرگان را برانگیخت و خود معضلی تازه برای حكومت قباد گردید. آنچانكه بدلیل موضع گیری آنها بر علیه مزدك و قباد، شاه ساسانی از سلطنت خلع گردید و هر چند پس از چندی شاه مخلوع مجددا به منصب خود بازگشت ولی مشكلات و مصایب همچنان بر جای خود باقی بود. بنا به وصیت قباد كه سومین پسرش خسرو انوشیروان را واجد همه خصال شایسته پادشاهان میدانست پس از وی به سلطنت رسید. خسرو انوشیروان - سمبل قدرت و عدالت خسرو انوشیروان به اعتبار كشورگشایی،سیاست، تدبیر و اصلاحاتی كه در امور لشكری،اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی بانجام رسانیده است، بزرگترین شاهنشاه ساسانی بشمار می رود. چنانچه او به قدرت نمی رسید. یقینا عمر این سلسله با وجود مصایبی كه گریبانگر آن شده بود، چندی بیش دوام نمی یافت. تدابیر وی همراه با ویژگی های بارز شخصیتی او،سبب درخشش نام وی در تاریخ ایران گردیده است. تعدیل مالیات ها و اصلاحات نظام ارتش، پیشرفت علم و ادبیات بدلیل توجه ویژه وی به دانشمندان و تشویق آنان، تسامح فكری و مذهبی او هر چند بعضی اقدامات وی در اوایل سلطنتش در قبال برخی پیروان ادیان و مذاهب برای ایجاد آرامش صورت گرفت - و وسعت نظر در مورد عقاید و اندیشه ها محبوبیت وی را نزد آحاد مختلف جامعه صد چندان نمود. خسرو انوشیروان با شكست هپتالها در شرق ورومیان در غرب و صلح پنجاه ساله ای كه با امضای قرارداد صلح انجام گرفت آرامش و رفاه را برای ایرانیان به ارمغان آورد. خسرو پرویز - افول قدرت خسرو پرویز آخرین پادشاه معروف ایران باستان است. پس از خسرو اول،حكومت مركزی دوباره دچار ضعف شد،دوران سی وهشت ساله سلطنت خسرو بیشتر یادآور تجمل پرستی ها، عشرت طلبی ها و بی قید و بندیهای یك پادشاه ضعیف النفس است. تا یك شاه مقتدر ساسانی. استبداد،غرور و تكبر وی همراه با بی توجهی و بی تفاوتی نسبت به مردمانی كه چشم امید به توجه و كاردانی شهریارشان دوخته بودند. و فاصله طبقاتی كه روز به روز مردمان را بیش از آنكه آزار اقتصادی دهد، روحشان را می پژمرد و بارزترین بی خردی او در زمینه جنگ با روم به منظور گرفتن تقاص خون خانواده همسرش كه خانواده حكومتگر روم بودند. و بطور جمعی قتل عام شده بودند،صلح با روم را پایان داد و پای ناامنی و جنگ و خونریزی را دوباره به ایران باز نمود. رفتار عناد آمیز وی با سفیر پیامبر اسلام موجب بدنامی ب
چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : علی رضا
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |